آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

دوستت میدارم...بی آنکه بخواهمت

  

و شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید!

پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.

و شما

ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید!

پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.

وشما

ای کسانی که هر گاه حضور دارم بیشترم

تا آنگاه که غایبم!

پس از این مرا کم تر خواهید دید....!

..................................

دروازه ی خانه را بسته بودم و چفت در را.

ای عزیز از کدامین در آمده ای تا به رویای من اندر شوی؟

.............................

نامه های عاشقانۀ نیما یوشیج...

عزیزم...

قلب من رو به تو پرواز میکند

مرا ببخش از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایتها به مکافات آن رخ می دهد.

اگر به تو عزیزم خطاب کردم تعجب نکن خیلی ها هستن که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار میکنند.

عارضات زمان آنها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند هر اراده ی طبیعی را درخودشان خاموش می سازند

.اما من غیر از آنها وهمه ی مردم هستم

هر چه تصادف وسرنوشت وطبیعت به من داده به قلبم بخشیده ام

و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم

واین خیال مدتهاست که ذهن مرا تسخیر کرده است

میخواهم رنگ سرخی شده روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده روی زلف تو بنشینم

بزرگتر از تصور تو وبهتر از احساس مردم هستم

به تو خواهم گفت چطور!

اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا امید نوازش تو را به من نمی دهد

آنجا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا میکنم.

چقدر قشنگ است تبسم ها تو...

انسان آب را می ماند وقتی حواسش مثل جرعه های این مایع لطیف جمع شد به یک جا سوق پیدا میکند

بدون تردید هر کس یک گل را بیشتر از گلهای دیگر دوست دارد زیرا سلیقه با همه ی جهان مطابقه نمی کند و محال است ذهن در اعماق خود به یک طرف بیشتر متوجه نشود

باور نمیکنی آن گل تو باشی؟

چیزی از قلب کم بها تر نیست و من تو را با قلبم خریده ام

حالا مرا سرزنش میکنی

زیرا نتوانسته ای از روی قلب من این خطوط را که خطوط یک سکه ی به نام تو ترسیم شده است را بخوانی.

من سکه ای هستم که به وجود تو اعتبار می یابم...

شکل تو اسم تو و آثار تو همیشه با من است

برای اینکه این یادگاریهای ثابت را نگاه بداری محتاج نیستم در دست تو باشم ...

نه. و محتاج نیستم امشب پیش تو بیایم

یک قطعه ی کوچک من باز آثار وجود تو را نشان می دهد.

به تو بگویم چه چیز باعث بد گمانی من شده است؟

محبت

برای اینکه تو را دوست می دارم

با وجود اینکه خواستم دوستی ام را مخفی بدارم آنرا آشکار میکنم

شخص محتاج است دوستش را بشناسد

زیرا میخواهدبه او اطمینان کند....!

....................................................................

بهشت این مومنین را ببین.تهوع آور است!

دنیایی است دنیای اربعه .

به معیاری عیاشی و مصرف انبار به طعام جماع و دگر هیچ !

جویبار های بهشتی چیست؟ شیر و عسل .

همدم و همدلشان کیست؟حور و غلمان !

زن های عظیم الکپل دمبه دار وخوش کله پاچه!

فاصله ی میان دو پله نشیمن گاهشان.

چه اشتهای کثیف و متعفن آوری ....

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ساغر سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:59 ق.ظ http://sokoote-del.blogsky.com

سلام
پروردگارا به تو پناه می برم که به حق خویش اکتفا نکنم و از حد خویش پای به در نهم و آن چه را شایسته من نیست، تمنا بدارم.



به تو پناه می برم از این که مظلومی را در چنگال ستم کاران وابگذارم و تا آن جا که قدرت و قوت دام از حمایتش مضایقت کنم.



به تو پناه می برم و از تو می خواهم که مرا پناه دهی و آتش نخوت و غرور به خرمن اعمال در نیندازی.


وبلاگت زیباست

پسر بابا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:39 ق.ظ http://heidar.blogfa.com

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
هرچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

محمدرضا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://mohammadrezazakri.blogfa.com

سلام خوبی ساراجون وبلاگت خوبه سری به وبلاگ ماهم بزن عزیزی به خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد