آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

اما تو را دوست دارم...

 

..من یک دوزخ دور افتاده ام که آتشها هم از هم نشینی با من می گریزند...یک حسرت قدیمی یک نفرت تکراری یک تنهایی بی حاصل من یک تاریکی مبهمم یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده من یک خیال خامم یک وسواس بیهوده یک آرزوی موهوم یک شور بختی محتوم که می ترسم خود را در آیینه تماشا کنم .من یک سر گذشت دردناکم یک سرنوشت شوم یک کابوس ترسناک یک رویای آشفته. اگر چه دوزخی ام واگر چه جز باد چیزی در دست ندارم اما تو را دوست دارم و بهشت گمشده ام را در چشمهای تو می جویم و در حرفهایت...

..من در هیچ چیز نمی نگرم مگر آنکه پیش از آن و پس از آن تو را ببینم! من همه چیز را می بینم همه کس را و هیچگاه چهرۀ تو از پردۀ چشمم غیبت نمی کند...در همه چیز با همه کس بی همه چیز بی همه کس تو را می بینم...چشمم را که می گشایم در رویای چهرۀ تو می گشایم چشمم را که می بندم در چهرۀ تو می بندم گویی بر روی همۀ اشیاء بر روی همۀ صورتها بر روی هوا و آسمان بر روی شب و آفتاب وباد بر روی تک تک هر ستاره ای قطره ای برگی شبنمی سبزه ای قامت درختی چهرۀ تو را رسم کرده اند چهرۀ تو را گویی بر پردۀ چشمم نقش کرده اند چهرۀ تو را رسم کرده اند!

..تو در عمق نگاهم جاویدانی و چنین است که نگاهم به هر چه می افتد تو را می بیند به سخنان دیگران گوش می دهم و در همان حال تو را هم می شنوم مخاطب ها را می نگرم و در همان حال تو را می بینم در شادی هایم که همچون برق می گذرند در غمهایم که پیا پی به یاد مبارکم می آیند وهرگز ترکم نمی کنند وهرلحظه مرا سنگین تر در خود می فشرند مرا به تو محتاج تر می کنند...

..نمی دانم کجایی نمی دانم خانه ات کجاست نمی دانم کجا رفته ای نمی دانم چه می کنی نمی دانم با که هستی! اما من همیشه تو را می بینم تو غیر از همه چیز هستی غیر از همه کس این چیزها واین همه کسها همیشه هستند و هیچگاه آنها را نمی بینم وتوهیچگاه پیش من نیستی وهمیشه تورا می بینم و با چشمان آرام وپر خاطره ای تو را می نگرم و می نگرم وبا خود در شگفتم که دل آدمیزاد مگر چقدرتا کجا استعداد دوست داشتن دارد!؟. 

سلام

یکی از دوستای وب نویس همشهری مو دیدم گفت که درشت می نویسم طوری که آدم رو مجبور میکنه نوشته ها رو بخونه...خدایی دیدم راست میگه .دیگه منم از این به بعد با همین فونت آپ می کنم .(انتقاد پذیری رو داری؟) قابل توجه بعضی ها ...حالا مسعود میگه به حرف من رسیدی؟متن بالا هم برای دوستی نوشتم که برام خیلی عزیزه (بابایی)...........

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مسعود چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:17 ق.ظ http://massoudx12.blogsky.com

سلام عزیزم

خوبی گلم ؟ خدا رو شکر ...

به حرف من که گوش نکردی هر چی بهت گفتم ریز بنویس !

الآن خیلی بهتره .

متنت هم خیلی زیبا بود مثل همه ی نوشته هات ٬ مثل خودت.

دوست دارم .......

ناصر پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:34 ب.ظ http://www.na3er_loveland.mihanblog.com

سلام سارا ..
خیلی وقت نبودم ..‌آخه ما هم تو این دنیای پر مشغله هستیم دیگه .. خیلی قشنگ میننویسی .. حس میکنم کاملآ میشناسمت .. مواظب خودت باش ..

نگار دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ

کارت درسته باریکلا
راستی میگما من حسودیم شد این متن رو برای کی نوشتی شیطون
بازم باید بیشتر با هم حرف بزنیم
تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد