آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

دو قفس...

 

در باغ پدرم دو قفس هست

در یکی شیری ست که بردگان پدرم از صحرای نینوا آورده اند...

در دیگری گنجشکی بی آواز

هر روز سحر گاهان گنجشک به شیر می گوید:

«بامدادت خوش ای برادر زندانی»

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
بابک دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:18 ق.ظ http://www.zendeyaad.blogfa.com

روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند . . . .!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
میتونم بگو که . . .
وبلاگ قشنگی داری ، یا بهتر میشه گفت که ذهنیت قشنگی !
. . . .
خوشهال میشم بهم سزی بزنی
حق نگهدارت

علی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ق.ظ

دوم
ولی اینطوری قبول نیست.
من شاکی ام.
در ضمن من آدم بشو نیستم. من لینک نمی نویسم (دلیل خاص خودم رو هم دارم)
من اینجا حق آب و گل دارم به این علی هایی که بعد من میان بگید وبلاگشون رو هم بنویسن تا شناخته شن.
من تا آخر عمر فقط همین علی رو می نویسم .

این شعره این دفعه خیلی یه جوریه.
...
حالا که ۳ دفعه خوندم دارم یه چیزهایی می فهمم.
آهان شد. دقیقا فهمیدم.

راستی این شعر رو بخون :
(این شعر منو دیووووووونه کرده )

ارغوان

ارغوان شاخه ی همخون جدامانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی است هوا ؟
یا گرفته ست هنوز ؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست.
از بهاران خبرم نیست.
آنچه می بینم دیوار ست.
آه، این سختِ سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند.
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند.

کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است.
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است.

هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است.
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده،
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد.

ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟

ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند ؟

ارغوان خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند،
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پرواز ببر.
آه، بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند.

ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.

تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده ی من

تهران ، فروردین 1363
هوشنگ ابتهاج (سایه)

علی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:00 ق.ظ

دوم شدم اینقدر شاکی شدم که سلام کردن یادم رفت :)
(بی ادب شدم ها)

شلام :)

حالت خووووفه ؟

تابستون خوش می گذره ؟

همیشه دلشاد بمانی

بای بای

احسان دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ق.ظ http://sheyda.ir

<script src="http://www.shereno.com//./export.php?op=poemjava&id=1511"></script>

احسان دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ق.ظ http://sheyda.ir

وبلاگ زیبایی دارید ...

====================
گیرم که ابر بامدادان بهشت اینجا
بارید و خوش بارید
وان روشنی آسمانی را
نثار این حصار بی طراوت کرد
از ساحل دریاچه ی
اسفند
با بی کرانی آیینه اش تابید و خوش تابید
اما
مرغان صحرا خوب می دانند
گلهای زندان را صفایی نیست
اینجا قناری ها ی محبوس قفس پیوند
این بستگان آهن و خو کرده با دیوار
بر چوب بست حس معصوم سعادت های مصنوعی
با دانه ای فنجان آبی چهچهی آوازشان
خرسند
هرگز نمی دانند
کاین تنگناشان پرده ی شور و نوایی نیست

محبوب عسل دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 ق.ظ http://onlyme-mahboob.blogfa.com/

سلام عزیز تر از جان

کجا بودی؟

واقعا؛ قشنگ بود

بازم بیا پیشم

بای

عروسک کوکی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://ninijooneman.blogfa.com

سلام سارا جان.......اول راجع به کامنتت بگم......این اتفاقا هر روز داره واسه همنوعها و همجنسهای من تو این شهر کثیف میفته...اما هر کسی جرات گفتنش رو نداره چون معمولا اینجور مواقع ما هستیم که متهم می شیم به بدلباسی و بد پوشیدن.......و راجع به متنت برداشت من این بود که :همه ی موجودات فقط وقتی اسیر می شن همدیگرو برادر خودشون می دونن و سعی بر همدردی دارن!

هادی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.doorbin.net/hadi

بابا جان ...
پوله این دوسته ما رو بده ....
قنواتی پولش رو می خوات ...
من نمی دونم ...
خودت بش بگو بابت چی ؟

پینوکیو سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ق.ظ http://pinochio1384.blogfa.com/

سلام
سارا خانم
ممنون به وبلاگ من سر می زنی
شرمنده دیر اومدم
چی شده ؟؟

آیدا سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ق.ظ http://www.autumngirl.blogfa.com

سلام
چه کوتاه و غمگین و زیبا بود
موفق باشی وشاد

م.خ سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ http://bofmens.mihanblog.com

سلام...ما به یاد شما هستیم و این مطلب زیبا بود..مثل همیشه..
امیدوارم دفعه یبعد مبهوت بشید از نوشتم..

سهیل جون چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ب.ظ http://Dawnlod-sohal.blogsky.com

باتبادل لینک چطوری بساز من هم می سازم

مهدی چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ب.ظ http://shafeezargar.blogfa.com

سلام...
این یکی خیلی خوب بود. بهتره بگم از همه اون قبلیا بهتر بود. محکم و زیبا و موثر...
بهت تبریک میگم.
تا بعد.

هادی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.doorbin.net/hadi

این رو از کجا دزدیدی ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد