من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم هم برای تو پر نمی زند
از آن نگاه رذل طعمه دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از وا ژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
اما نان
واژ ه ی زیبایی فقط برای نوشتن نبود
و آزادی را
پرندگان هوا به آدمیان سپرده بودند
داغ های سرد
سوزانده تر بودند
بر من ببخشایید شاعران!
پروانه ها
خبرچین کارخانه ی شمع سازی شدند
و چشم بره در شب قربانی
لفظی نیافت.
نزدیک تر بیا
نزدیک تر...اصلا هیچ!
خودم می آیم
یک جوری می بوسمت که بوسه از شدت حسادت
حالی اش نشود چه بر فهم علاقه رفته است
از تو که گریختم
آسوده بودم که دیگر نیستی
تا
بلند بلند دوستت بدارم
و تو
دروغم را نشنوی!
برایت دست تکان نمی دهم
جای خداحافظی
جرزنی نکن
بر می گردم
با همین دست ها
پینه هایم خوب می شوند
این آخرین کوه قولمان است
دستان تو
دیگر برای من می شود.
خوشم نمیاد بگم قشنگ بود چون واسه اینکار نوشته نشده بود
اما یه جور عجیبی بود
شاید چون خودم رد کردمش
تن آدم میلرزه وقتی دوباره یادش می آد
صبور باش دختر
شاید الان باورش واست سخت باشه ولی
این نیز بگذرد
برایت دست تکان نمی دهم
جای خداحافظی
جرزنی نکن
بر می گردم
با همین دست ها
پینه هایم خوب می شوند
این آخرین کوه قولمان است
دستان تو
دیگر برای من می شود.
خیلی زیبا بود ...
اولی هم یه حس غریبی داشتُ نمی دونم حرفهای دلت بود یا نه؟!
راستی من ۶ -۷ ماه میشه که تو رو لینک دادما!
سارای عزیز سلام
شعر با روح انسانها سر و کار دارد.
از شعرهایی که انتخاب میکنی
میشود فهمید که به چه فکر میکنید!
من شعر اول را که از اندیشه فولادوند هستش
در وبلاگم گذاشتم.
خسته نباشید ممنون که خبر دادین.
تا بعد...........
بدرود.
سلام..................................سارا
خوفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم که سر زدی
آره درسته نان فقط واسه نوشتن نیست
اما دریغ که بعد از بابا نان داد نانو فراموش میکنیم
سلام عزیز گرامی
مطمئنا با آمدن به وبلاگ من بدت نمی آید ولی اگر انتقادی داری بسیار خوشحال می شوم.
موفق باشی و سربلند در دوران رنج و امید!
سلام سارا خانوم
مرسی که از وبلاگ من دیدن کردی
راستی من و شما هم سن و سال هستیما!!!
موفق باشی.
آن روز دستم به زنگ نمی رسید
حالا که دستم به زنگ می رسد
دیگر دری نمانده است
سلام
ممنونم که به وبلاگم سر زدید
من برای همکاری در زمینه وبلاگ و مخصوصا؛ خرمشهر آماده ام
ممنون
خدا حافظ
سلام سارا خانوم
وبلاگ من بروز شده دوست داشتی بیا
خوشحال میشم.
موفق باشی.
هر چی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود ...هرچی که بود پای خودم
هیچ کسی عاشقم ندش ...هیشکی سراغم نیومد ...جواب کار خودمه هرچی بلا سرم امد
پرسه های عاشقانه آپ شد ..
.منتظر حضور گرمت هستم
با عرض سلام به سارا
وبلاگ قشنگی داری به من هم هر چند روز سر بزن.
با لاله که گفت...
شعری از دکتر علی شریعتی.
چشم انتظار حضور گرم شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید.
سلام دوست خوبم خوبی
خیلی وبلاگ جالبی و خوندنی داری بد تبریک می گم موفق باشی
راستی من آپ کردم خوشحال می شم بهم سر بزنی
* دستان تو ... با سرعت لاک پشت به خرگوش احساس من نزدیک می شوند... :(
* دوستت دارم...بلند بلند...با صدای بی صدای سینه ی خفته ام، درون کالبد دروغین تو!
* با عقل آب عشق به یک جو نمی رود...
با بوسه ... !؟!؟!
* داغ های سرد در تنورد، کنار نان دل من ...سوختند....
بیائید
یاران دل مرا بنگرید ! او صبورانه کشتی احساساتم را از قطب انجماد تا مرکز جاری عشق هدایت کرده است پس هم اینک می توانم با صدای رسا به همه بگویم همسفران دوستتان دارم .
بیائید یاران ، بیائید که اندیشه های سبزم ، در باغ مهر ریشه دوانیده اند ،علفهای هرزۀ کینه و ریا و نیرنگ را با درایت صفا و صمیمیت زائل کرده ام و هماره مشق محبت نوشته ام تا رویش صداقت را در دلم نظاره گر باشید .
بیائید یاران ، بیائید با من باشید ، بیائید که ظلمت تباهی را شکسته و دامنه هستیم را تا ابدیت نور گسترده ام و در امتداد طلوع خورشید می دوم تا به چشمه جوشان معرفت برسم .
بیائید یاران ، بیائید که باده شبگیر نوشیده ام ، چشم را از بدبینی ، اندیشه را از رذالت ، و دل را از هوی پاک کرده ام و هم اینک مست مست در بستر نور خفته ام تا خورشید عدالت طلوع کند .
بیائید که بهار اندیشه و کلام ، غنچه بغض را در گلویم شکفته و میتوانم فریاد بزنم که بارالها :
عاشقمان آفریدی پس یاریمان کن تا عشق بورزیم
سلام چطولی؟
میدونم منتظرنظرم بودی
درکل باحال بود
سلام سارای عزیز...
خوبی؟
کجایی؟
چرا کم پیدایی؟
چه جوری میتونم پیدات کنم؟!
دلم برات تنگ شده!!!!!!
"من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام"
شبها که نعش خویش را بر دوش میکشم
از صبح از دمیدن و تکرار خسته ام
عشقم ، عزیز،خوب من، جانم ، فدای تو
زین واژه های بیخود و بسیار خسته ام
از بس که از زبان نیش و زهردار تو
ریزد مدام بر سرم آوار ، خسته ام
ای آفتاب ای زمین درکم نمی کنید؟
از چرخش همیشه ی پرگار خسته ام
دیگر هوای خواندن و شعر و شراب نیست
ای ساز ای خیال ها ای تار خسته ام
ناطق! کنون چه ساعت شعر و سرودن است ؟
آنرا به وقت دیگری بگذار ، خسته ام
(ناطق)