آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

سارا...

 

به مادرم گفتم دیگر تمام شد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.

همینجوری...


چند ماهی می شه دیگه انجمن شعر نمی رم بعد یک سری از اتفاقات که چندان مهم نبود مثل رفتن یا نرفتن من به انجمن ،اما دلتنگی ها بود چرا خوب هم بود به هر حال همینطوری سر شوخی  پشت گوشی به شکوفه گفتم که اگه  تو انجمن ادعاش می شه ترانه هاش حرف نداره و واسه مجوز ش به هر دری می زنه خوب یه ترانه بگه که اسم من توش باشه
خلاصه یه کاغذ برام فرستاد که:.

 

برام دعا کن نپوسم تو پرسه و بد رنگی
تو بستر فاجعه تو فصلای دلتنگی
برام دعا کن نشکنم تو جمع این تبر زنا
تو بطن بی ترانگی تو این شبای بی شفا
برام دعا کن هم قسم من دیگه لبریز شدم
دیگه به رسم سایه ها حریم پاییز شدم
تو این فضای بد و تار  تو این هوای پر حصار
تو بهترین بهانه ای،سارا دعام کن بی شمار
دعا کن از همیشه ی حادثه ها رها بشم
 آرزو کن یه روز منم معجزه ی دعا بشم
گاهی فراموش می کنم نشونی خدا کجاس
نگاه من یه عمره که با طرح گریه آشناست
تو وسعت حضورمی ،تو معنی غرورمی
خودی تر ار نفس بهم تو آرزوی دورمی
سارا اگه یه روز دیدی ترانه هام جون می کنن
بدون که دارن قصه ی سردی دستاتو می گن.

 
 

 

 
پ.ن : (مرا به گمنامی آشناست سارای کودکیم مرد تو زنده باش تو زنده بمان) ....... ببخشید شما؟