آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

مصیبتی است دانستن تو...

 

 

استخوانهایم از تو پنهان نبود

وقتی که در نهان به وجود می آمدم ودر اسفل زمین نقش بندی می شدم

در دفتر توهمگی اعضای من نوشته شده

 وچشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است.

چشمهای تو جنین مرا دیده است ....  

  


 

پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم

پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی
به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی
از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی


 

 پ.ن :  گفتم : آزادی ام ‚ آزادی ات ‚ آزادی مان ... صرف آرزو چه دشوار است پدر

از این تصمیم می ترسم...

 

می دونم چشمای رنگی ندارم 

صورت خیلی قشنگی ندارم 

می دونم کوچیک خونه م می دونم 

خیلی بی نام و نشونم می دونم 

می دونم ساده س لباسم عزیزم 

واسه تو یه ناشناسم عزیزم 

صدای خوبی ندارم می دونم 

برای عشق تو اما می خونم ...

 


 

از این تصمیم میترسم
در افکارم غم نان است
دلم در کاغذی مرموز
در این صندوق پنهان است
از این تصمیم میترسم
که مار از آستین روید
و دست معرکه گیری کلید جعبه رو جوید 


از آزادی اگر گفتن،بدان دریا سرابی هست
بگو بین بد و بدتر چه حق انتخابی است 

 

به انسان رای خواهی داد
به عنوان ،عکس یا تبلیغ
به اسم بهتر از هیچ ِ دموکراسی در تعلیق
کسی که فکر کرد از بد،نمادی خوب پیدا کرد
به جای دیدن یک فیلم ،میان پرده تماشا کرد
از آزادی اگر گفتن،بدان دریا سرابی هست
بگو بین بد و بدتر چه حق انتخابی است
خبرهای خوش فردا به دست کولیان افتاد
بهای فال خوشبختی برای ما گران افتاد
 

اگر روباه جای شیر نصیبش تاج زرین شد
بدان که سرنوشت ما همه از پیش تعیین شد 

 

از آزادی اگر گفتن،بدان دریا سرابی هست
 
بگو بین بد و بدتر چه حق انتخابی است 

 


 

پ.ن: نشانه ای ندارم -تو اگر همانی که باید-مرا پیدا کن!