آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

من سردم است وانگار هیچوقت گرم نخواهم شد...

 

خدای من ...خدای ترس نیست خدای آتش وجهنم و عذاب هم نیست خدای من به اتاق آخری کوچک وتاریکم سر می زند او تنها کسی است که برایم مانده است .

 مادرم ... تنها موجود دوست داشتنی زندگیم چقدر آروم  و پیر شده است و پدرم قدرش را نمی داند وهیچکس نمی داند ومن نمی توانم گرانترین هدیه را برایش بخرم و نمی توانم حتی خوشحالش کنم .و رنج می کشم از بیهوده تلف کردن روزهایی که مادرم را دارم .

وپدرم ... پدر مرا ببخش بخاطر تمام روزهایی که تو را نفهمیدم وبا تو قهر کردم وسکوت کردم ودوستت نداشتم .پدر تو تکیه گاه محکم زندگی من هستی و از اعتبار تو من با افتخار صحبت می کنم و پولهایت را با غرورخرج می کنم ودر خانه ات راحت زندگی می  کنم .

و من در بهترین دوران زندگیم  جوانی ونشاطم  زیباییم ... چقدرخسته ام خسته  ./.   

   

 

   

 

نمی دونم اختلاف رئیس فعلیم با رئیس سابقم که احترام زیادی هم برایش قائلم چه ربطی به رابطه من با او دارد .اجازه ندادن رفت آمدن منشی هایشان با هم وسوال نکردن هرگونه سوال کاری از همدیگر به هیچ قیمتی .رئیس سابق من آدمی است برای من که حاضرم از کارم اخراج شوم اما درخواست اورا اجابت کنم .در مدت نه چندان طولانی که با رئیس سابقم داشتم بهترین وراحتترین دوران کاری را گذراندم دیرتر از همه می امدم وزودتر از همه میرفتم ودفتر را می بستم و بعداز ظهرم را با دوستانم می گذراندم او بهترین وصمیمی ترین رئیسی است که من در عمرم دیده ام .وحالا توقع رئیس فعلیم این است که من پایم را دفتر رئیس سابقم نگذارم !زمانی که برای رئیس سابقم کار می کردم از انجا که با رئیس فعلیم دوست ورفیق گرمابه وگلستان هم بودند رفت وآمد زیادی داشتند و حالا که دفترهایشان چند قدم از هم فاصله دارد به هم سلام هم نمی کنند حتی سعی می کنند تا امکان دارد با یکدیگر مواجه هم نشوند و همه منشی های اینجا هم اینرا می دانند وچون من یواشکی به دفتر رئیسم سابقم می روم تا مشکل منشی تازه کارش را رفع کنم همکارانم از من می خواهند که نروم و احتیاط کنم چون این دو با هم مشکل دارند .وحالا من مانده ام که اختلاف این دو چه ربطی به من و منشی او دارد؟  


 

قبله کمی متمایل به آن طرف 

 

پیش نمازقبله آمد درست زیر شبستان گل نشست

دربین آن جماعت مغرور شب پرست
 

یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است
 

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست

این سومین ردیف نمازی خیالی است
 

گلدسته اذان و من و های های های

الله اکبر و انا فی کل واد ... مست
 

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله

الا هو الذی اخذ العهد فی الست
 

یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم

(او فکر می کنیم در این پرده مانده است)
 

..................................................
 

سارا سلام...اشهد ان لا اله... تو

با چشمهای سرمه ای...ان لا اله ...مست
 

دل می بری که...حی علی ...های های های

هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
 

بالا بلند ! عقد تو را با لبان من

آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست
 

باران جل جل شب خرداد توی پارک

مهرت همان شب..اشهدان..دردلم نشست
 

آن شب کبو .. (کبو).. کبوتری از بامتان پرید

نم نم نما (نما) نماز تو در بغض من شکست

 

سبحان من یمیت و یحیـــــــــــــی و لا اله

الا هو الـــــــــــــذی اخذ العهــــد فی الست
 

سبحان رب هر چه دلم را ز من برید

سبحان رب هر چه دلم را ز من گســــست

 

سبحان ربی الــ... من و سارا .. بحمده

سبحان ربی الــ ... من و سارا دلش شکست
 

سبحان ربی الــ... من و سارا به هم رسیــ...

سبحان تا به کی من و او دست روی دست؟
 

زخمم دوباره وا شد و ایاک نستعین

تا اهدنا الـصـ ... سرای تو راهی نمانده است
 

مغضوب این جماعت پر های و هو شدم

افتادم از بهشــــــــــــت بر این ارتفاع پست

***

یک پرده باز بین من و او کشیده اند

( سارا گمانم آن طرف پرده مانده است)  

 محمد حسین بهرامیان