آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

از ازدحام آدم و آزار خسته ام

 

چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد 

از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام 

از قصه های گرم و نفس های سرد شب 

از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام 

هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر 

از ازدحام آدم و آزار خسته ام ./. 

 

 

راه رفتن روی زمین خیسو  دستای سردو پوشیدن پالتوی سال قبلو  فکر خرید یه کت کتون و آلاستار چه رنگیو  جوراب مارک دار و دوست دارم...من زمستونو دوست دارم   

بری سفر تک و تنها یه جا که هیچ آشنایی نداشته باشی جز یه دوست قدیمی که هیچی از زندگی و حال و هوات ندونه تا بتونی راحتتر تظاهر به خوشحالی  کنی فرقی نمی کنه کجا یه جایی که دور باشه یه جا که مجبور نشی سوال کنی و جواب بدی  رو دوست دارم 

 

قبل از تموم شدن ساعت کاریت دفترو بستنو جیم شدن و سر قرار رفتنو اینکه رئیست نفهمه  رو توی راه استک خریدنو خوردنو خندیدنو  انتظار روز فردا و چی بپوشم هارو دوست دارم 

 

بعد از یه روز تعطیل و حوصله سر رفتنا و شوق اومدن سر کار و های بای خریدنو و با چای داغ خوردنو و وبلاگو نوشتنو بحث با رئیست  قهر کردنو روز بعد فراموش کردنو هدیه دادن مشتریامونو دوست دارم  

 

 

پ.ن:ولی من که زندگی رو دوست ندارم

وقت کم است

تا حالا به این موضوع فکر کرده اید که اگر زمان بایستد شما در چه حالتی خواهید بود؟

اگر یک روز به شما بگویند 24 ساعت بعد در هر حالتی باشی در همان حال تا ابد خواهی ماند،این زمان باقی مانده، خودتان را به کجا و به کی می رسانید؟ 

اگر دوست دارید برایم بنویسید.خیلی خوشحال می شوم نظر شما را بخوانم. 

ولی حتما به آن فکر کنید !

 

  

 

من سنگسار شدم

امروز رفتم وبلاگ آمی و نوشته هاش حرفایی بود که من هم تصمیم داشتم در موردش بنویسم و حرف بزنم ،کنجکاوی و تجسس توی زندگی اطرافیان برای آدمهایی لذت داره که زندگی خودشون هزاران بار  در هر روز از اتقاقات نامربوط  و گندکاریای مخفیانه می لنگه و برای سرپوش گذاشتن روی ضعف ذاتی خودشون سعی می کنن وانمود کنن که اطرافیانشون هم آنقدرها هم نجیب نیستند و تنها عیب از خودشان نیست .

رد شدن از آدمای توی خیابون و پیاده رو ها و سوار شدن توی تاکسی و مسافرای عجیب و راننده های عجیب تر و همه اون آدمایی که به نوع خودشون کمبود های غیر قابل جبرانی دارن همه ی اینا من رو از خودم بیزار می کنه.

احساس می کنم هر روز توی شهر تحقیر می شم و کوچک می شم و له می شم و باعث خنده می شم و خفه می شم و نا امید می شم و تنها می شم و خراب می شم و فاحشه می شم وسنگسار می شم .

می خواهم خطا کنم

می خواهم بعد از این همه سادگی

نابخشودنی ترین باشم و گناهکارترین

چقدر لذت بخش است احساس خوبِ بد بودن ./. 

   

 

پ.ن:  

اگر عشق هزاران چهره داشته باشد

برای من تمام آنها تویی

چرا که من تو را هزاران گونه دوست دارم .

فقط سکوت و آه

  

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم

نه گله ای نه شکوه ای  

حتی رنجیدن هم از یادم رفته است

دیگر چیزی برای دل بستن نمانده است.

انتظار بی مفهوم است

نه کینه ای ، نه بغضی، نه فریادی

فقط سکوت و آه

تولدم مبا...

 

 

دلم تبریک نمی خواهد  

تکرار عادتی ست کهنه 

دلم تولد می خواهد .

زایشی دوباره از مادرم 

 

 

  

 

پ.ن: وامروز است روزی که پای من به این دنیا ی دور وا شد