آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

تولدم مبا...

 

 

دلم تبریک نمی خواهد  

تکرار عادتی ست کهنه 

دلم تولد می خواهد .

زایشی دوباره از مادرم 

 

 

  

 

پ.ن: وامروز است روزی که پای من به این دنیا ی دور وا شد

کاش همه خاطرات تو به یکباره در من گم می شد

 

 

حرفها اینجاست در دل من نه در زبانم !

مرا  در آغوش بگیر و هیچ نگو !

در من فصل  روییدن آغاز شدست 

 با بوسه ای به بالیدنم کمک کن!

بگذار در دلت من باشم 

 ومن و این خودخواهی را بر من ببخش. 

 

 

 

 

پ.ن:  

بعد از او هیچکسی مرد نشد اگر هم مرد شد مرد نماند ...

انار قرمز نیازهای من مدتیست ترک خورده

                                                          

آن شب که خدابرجستگیهای صورتی رابربدنت میتراشید
بهشت لبریزازبهارنارنج بود.
خانه ی کاه پوش غریزه ام پرازنرگس شده.
آغوش بی حجاب میخواهم.
آری میوه ی ممنوعه ی من مدتیست بالغ شده.  

 

  

 پ.ن: 

چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم ...

خفه شو ! 

با خودم بودم .

ادامه مطلب ...

آیا روزی خواهد آمد که روز من باشد

 

ظهر بعد از ناهار روی تختم ولو می شم پتو رو روی سرم می کشم نمی دونم ساعت چنده فقط می دونم شب شده مامان با نگرانی بیدارم می کنه می پرسه حالت خوبه؟ نگای ساعت می کنم ساعت 11 شبه احساس می کنم فلج شدم می ترسم بدنمو تکون بدم بدنم سنگین شده مثل کسی که قطع نخاع می شه .مامان واسم سوپ اماده درست می کنه میاره به زور بدنمو جابجا می کنم و بلند می شم از اینکه می بینم فلج نیستم خوشحال می شم مامان همچنان با تعجب بهم خیر ه شده و من می خندم سوپ رو آروم آروم می خورم و کمی بهتر می شم مامان می ره می خوابه من یه لیوان چای می خورم و 2 ساعت بعد دوباره می خوابم تا فردا. همون شب همه فامیل تو عروسی پسر داییم توی یکی از باغهای شهریار خوش بودنو و من دمق افتاده بودم روی تخت و چراشو خودم بهتر از هر کسی می دونم.

به مامانم می گم دوست داشتم برم عروسی و مامان می گه دیگه بهش فکر نکن. اما من به نرفتن فکر نمی کردم به چرای نرفتن فکر کردم و به اینکه به قول دخترخالم ما برای خوش بودن و خوشحالیمون باید تاوان پس بدیم و مجازات شیم و بعد از خندیدن تحقیر شیم  

 

به مامانم یاد دادم اس ام اس بفرسته و از اون روز دهن منو سرویس کرده و کلمه کلمه حرفا و توضیحات فرستادن پیام رو نوشته .یه شب براش اس ام اس فرستادم و دیدم مامانم پرید طرف گوشی و دفترچشو باز کرد و از روی نوشته هاش رفت تو پیام ها و خلاصه پیام منو خوند و دید نوشتم آفرین مُنگول !  مامانم گفت بی تربیت خیلی لوسی و من کلی بهش خندیدم .چند روز پیش هم هر چی بهش می گفتم حرف خودشو می زد و از دهنم پرید بهش گفتم چه خریه! اونم با خونسردی گفت خر خودتی .  

دیشب خواب آقای هـ رو دیدم صبح بهش زنگ زدم گفتم حالتون خوبه تشکر کرد و دلیل احوالپرسی بی سابقه منو پرسید و منم گفتم که خوابتونو دیدم گفت خیر باشه چی دیدی گفتم دیدمت برات تعریف می کنم حالا موندم چه جوری بهش بگم تو خواب همدیگه رو دوست داشتیم و من بغلش کردم    

این روزها فقط به خودم فکر می کنم 

اما یواشکی به تو هم فکر می کنم 

 سارا و آمی و سرور

پ.ن: راستی چرا هیچی بسکویت HI BAY نمی شه؟

تو ماندگارترینی

 

این روزها دیرتر می رم خونه و بیشتر وقتم تو دفتر پشت سیستم و انجام دادن کارهای مربوط و نامربوط  مشتریامون می گذره.یکی دو ساعت بیشتر از ساعت کاریم تنها تو دفتر می شینم وهیچ کار خاصی انجام نمی دم و گاهی با آمی توی وبلاگ ها می چرخیم و حرف می زنیم و می خندیم و بهش می گم دوست دارم تا عصر توی دفتر بمونم و اونم می گه بیا تو دفتر ناهار بخوریم و من با ناراحتی می گم به خونه چی بگیم ؟

هیچ به فردا میندیش

فردا اندیشه ای برای خود دارد

رنج هر روز برای آن  روز کافی ست .  

 وقتی آقای هـ  رو از بالا اومدن پله های روبروی دفترم می بینم با خودم فکر می کنم چطوری می شه از فاصله دور هم با یک آدم احساس آرامش کرد و همصحبتی با اون بشه بهترین اتفاق روز کاری خسته کننده و تکراریت . وقتی از شلوغی کنسرت خواجه امیری تعریف می کرد بی اختیار گفتم که اصلا حوصله ی این جور جاها رو ندارم واونم گفت چقدر گوشه گیرشدم ! و من گفتم ترجیح می  دادم به جای اون می رفتم تو یه کافی شاپ شیک و دنج می نشستم یا گوشه یک پارک  خلوت .آقای هـ  پرسید تنها ؟ گفتم نه با کسی که راحت باشم.لبخند کمرنگی زد وفکر کرد .فکر کرد چطوری می شه منو به جایی که دوست دارم دعوت کنه و تردید کنه که شاید کسی نباشه که من باهاش راحتم.

آدمها شبیه خاطره اند

هر که تاثیر گذار تر ،ماندگارتر

تو ماندگارترینی .  

   

پ.ن:  

این روزها هر کاری دلم بخواهد می کنم وهرچه دلم بخواهد می گویم ...  

  این روزها شهر بوی استفراغ می دهد مثل زنی پا به ماه  هوس آب سرد می کنم و بوی آدمها حالم را بهم می زند .  

این روزها ...آه این روزها

 

من و آمی

بگو سیب

 

 لبخند تو را 

 چند صباحی ست ندیدم 

ای خانه ات آباد 

 بگو سیب ! 

 

 

برای آمی وبلاگ ساختم که بنویسه و دارم یادش می دم بعدا بهش سر بزنید آخه هنوز آپدیت نکرده .مطمئنم که خوندنی می شه. 

راستی از قالب وبلاگ جدیدم خوشتون میاد؟ اخه قالب قبلیم که خیلی هم دوسش داشتم یه مشکلاتی داشت. 

آهنگی رو تو وبلاگم گذاشتم از شاهکار بینش پژوه با صدای فوق العاده ش و متن آهنگ هم زیر براتون نوشتم خدا کنه خوشتون بیاد  ..

 

کنارم بخواب و به دورم بتاب و
از این لب بنوش
چو تشنه که آبو
گل آتشی تو
حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم

بخواب آرام
پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم و کن و دل را
به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من
منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم     

 

 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

   وبلاگ دوست عزیزم امی  

  

اگردر تو حس روئیدن باشد در کویر هم سبز خواهی شد

 

با آمی تصمیم گرفتیم که صبح قبل از رفتن به سر کار بریم پارک نزدیک خونمون و صبحونه رو اونجا بخوریم ساعت 6 صبح با اکراه از خواب بیدار شدم و رفتم تو حیاط و دیدم که آسمون گرد وخاکه و این یک چیز طبیعی توی شهر ماست ،به آمی اس ام اس دادم که هوا خاک شده چکار کنیم که اونم جواب داد ضایع ست اگه بریم خلاصه افتاد برای روز بعد که هوا نسبتا خوب بود من فلاکس چای و لیوان آماده کردم و آمی هم قرار بود بنا به دستور من کیک شکلاتی بیاره و ساعت 7 نزدیک پارک بودیم  و رفتیم یه جا نشستیم و تو گرما چای داغ با کیک شکلاتی خوردیم و به چیزای بی مزه از ته دل خندیدیم تا ساعت حدود 8 بلند شدیم و رفتیم سر کارمون . 

شوهر خواهر عزیزم گفت که عکس همسترشو بذارم تو وبلاگم و شدیدا بهش علاقه داره و الان مسافرته وپانی پیش من امانته و من وقتی نگاش می کنم دلم می سوزه مثل بچه ای که پدرمادرش ولش کرده باشن اما من دوسش دارم و نمی ذارم نانی اذیتش کنه .من هیچوقت نانی رو پیش کسی تنها نمی ذارم  پیش هیچکس . 

بعضی شبا نانی در قفسشو باز می کنه و نصفه شبا برای خودش ول می گرده داداشم می گه دو بار نانی رو نصفه شب بالای تخت رو شکمم گرفتم و گذاشتم تو قفسش و من کلی خندیدم و قربون صدقه نانی و کاراش رفتم و تا اون شب که حس کردم چیزی سریع از روم رد شد و من با ترس از جام پریدم و تو تاریکی دیدم که نانیه و جالب اینجاست که وقتی منو از خواب ناز بیدار کردمنم با ناز گذاشتمش سر جاش اما آمی هیچوقت جرات نمی کنه با زنگ و اس ام اس بیدارم کنه چون شدیدا واکنش نشون می دم و اونم از عصبانی شدنم به شدت می ترسه .   

 

 این عکس پانیه تو دست من

  

اینم نانی نازنازیمه  

  

 

معضلی به نام miss call

موبایلمو بر حسب عادت یا احتیاط تو جیب شلوارم می ذارم تو تاکسی کیپ هم نشستیم ویبره گوشیم تکونم می ده دستمو می برم تو جیب شلوارم و به زور تو حالت نشسته گوشی رو از جیب شلوار لی تنگم می کشم بیرون می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم.تو پیاده روی شلوغ دارم می رم ویبره گوشیمو حس می کنم تو خیابون مانتوی کوتامو می زنم کنار گوشیمو در میارم می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم . تو خونه آخر شب گوشیم زنگ می خوره بابام مشکوک نگاه  می کنه می خواد بفهمه کیه این وقت شب می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم.گوشی رو می ذارم روی ویبره کسی صداشو نشنوه و می گیرم که بخوابم داره خوابم می بره صدای ویبره تو سکوت شب بیدارم می کنه گوشی رو بر می دارم می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم .دارم ظرفا رو می شورم دستم خیس آب و کفه گوشیم زنگ می خوره دستامو سریع می شورم می پرم سمت گوشی می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم .دارم با رئیسم حرف می زنم گوشیم زنگ می خوره رئیسم ساکت می شه عذرخواهی می کنم گوشیمو بر می دارم می بینم آمی میس زده یعنی به یادتم.بهش اس ام اس میدم و بخاطر یاد کردنای بی وقت و بی مزه ش هر چی از دهنم در بیاد بهش می گم یعنی منم به یادتم .

 

صبر صبر تا کی ؟ 

مگر من یعقوب زمانم که تو  

بوی پیراهنت را  

از چشمانم دریغ می کنی   

 

 

پ .ن: و خاک عالم تو سر کسی که miss call رو یاد ملت داد . 

 

 

 

فقط یک شب با تو

 

 

آمی ساعت 7 صبح اس ام اس داد که سارا اگه هنوز نرفتی دفتر چند مین بیا سر خیابون کارت دارم  به نفعته .منم سریع جواب دادم که 5 مین دیگه سر خیابونم و۱۰۰ جور فکر کردم تا رسیدم ودیدم اونم ایستاده گفتم سلام  چی شده؟ گفت مانتوم بهم میاد؟ سر تا پاشو نگاه کردم گفتم آره قشنگه خوب چیه؟ گفت همین خواستم بگی مانتوم بهم میاد یا نه  !! من اون لحظه هر چند کارم دیر شده بود وکمی نگران شده بودم اما چاره ای نداشتم جز اینکه تو خنده همراهیش کنم تا صبحم خراب نشه و بعد خداحافظی گفت که هر روز قبل کار بیام تا بهم انرژی بده و واقعا که من هیچ صبحی اینجوری نخندیده بودم .   

هوا خیلی گرمه تا برسم دفتر هلاک شدم هر چند که کوتاهترین راه رو تاکسی می گیرم و وقتی می رسم دفتر کولرو روشن می کنم کار نمی کنه و باد داغ می ده و همین الان که دارم می نویسم توی دفترمو و به شدت گرمه و رئیس محترمم درو چار لنگ وا کرد ورفت اما من به این امید اینجام که می رم خونه جلوی کولر گازیمون دراز می کشم وچای داغ با کیک می خورم وافسانه افسونگر نگاه می کنم .  

کار من زیاد شده و من باید بخاطر حساسیت در کارم حواسمو شش دنگ جمع کنم و رئیس محترمم منو مثل 1000 پا می بینه  و انتظار داره من همه کارارو سریع ردیف کنم بی هیچ اشتباهی و چقدر خسته می شم که فقط اشتباهات من رو می بینن  اما وقتی می رم خونه می فهمم که خونه چه آرامشی داره حداقل کسی نیست که بخواد مدام چیزی رو بهت گوشتزد کنه .  

دغدغه مشتری هامون دغدغه من می شه تا با هر غر زدن و گیر دادنشون بخندم و اونا با تعجب بهم نگاه کنن ویواشکی لبخند بزنن .دستگیره خراب در و صدای وحشتناک کولر گازی وپوستر روی دیوار و خرابی پرینتر و نازکی برگه های A4 که هیچی....  به رنگ لاک ناخن منم کار دارن آخه . 

این روزها چه عجیب شدم برای اومدن سر کار یا حتی بیرون و رفتن به مهمونی جلوی میزتوالت ایستادن و کمی میکاپ زجر آورترین کار ممکن شده وصبحی که به خودم امید می دم که امروزو فقط به شستن صورتم اکتفا کنم یه بار سنگینی از روی دوشم برداشته می شه و وقتی با قیافه پریشون میام دفتر هر کسی که برام اهمیت داره منو چه شکلیه ببینه مدام میان و میرن  و برای جبران شرمندگی زیباییم فرداش جبران می کنم تا کلی تغییر کنم و این تغییر هم کلی به چشمشون بیاد.

مامانم بیچارم مجبور شد بخاطر همستر کوچولوم کمدشو عوض کنه چون نانی علاقه زیادی به رفتن تواون کمد داشت حالا اون کمد خالیه ونانی یه شب اونجا بود ومامانم در کمدو قفل کرده بود تا زنگ بزنم تو سفر به مامان و بپرسم که کلیدو کجا گذاشته و نانی نمی تونه بیاد بیرون و وقتی درش اوردم برای اولین بار نانی آروم بهم چسبیده بود و من بهش قول دادم که بیشتر مواظبش باشم و فهمیدم که حداقل دوستم داره شاید . 

 شب بهش اس ام اس دادم :من صبورم اما چقدر با همه عاشقی ام محزونم . 

 وقتی زنگ زد قبل سلام گفت که این چه اس ام اسی بود بهش دادم و قبل جواب من سوالش یادش رفت و از روز شلوغ کاریش گفت و کار من اینه که هر شب صداشو ضبط کنم و چندین بار گوش کنم و آخر سر حذفش کنم . 

 هر چند این روزها خیلی از زندگیم راضی نیستم از موقعیت کاری و اجتماعی و رابطه عاطفیم از بد احوالی مادرم و کینه از پدرم و دوری از خواهرم  زندگی تو یه شهر بد آب وهوا با مردمی تقریبا بی فرهنگ تو این حال و هوای بد شهر من وحال و هوای بد خودم تنها کسی که موقتا به زندگیم امید داده نا امیده و از مرگ و بی وفایی خاک حرف می زنه تا من همون حال و هوای بدمو هم از دست بدم و وقتی با همه عشق واحساس می گه حاضره همین الان با گوگوش ازدواج کنه می رم تو فکر و می گم خدا یه جای کارت می لنگه اون بالا دار ی چکار می کنی حواست پیش بنده ت نیست به خداییت قسم که نیست نیست نیست 

 

 

یک شب

 با تو

روی یک تخت خواهم خوابید

و هرگز نه به عمقش می اندیشم

نه به تکرارش

فقط یک شب با تو...