من یک دوزخ دور افتاده ام که آتش ها هم از هم نشینی با من می گریزند ،یک حسرت قدیمی یک نفرت تکراری یک تنهایی بی حاصل ،من یک تاریکی مبهمم یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده ،من یک خیال خامم یک وسواس بیهوده یک آرزوی موهوم یک شور بختی محتوم که می ترسم خود را در آیینه تماشا کنم .من یک سرگذشت دردناکم یک سرنوشت شوم یک کابوس ترسناک یک رویای آشفته.اگر چه دوزخی ام و اگر چه جزباد چیزی در دست ندارم اما تو را دوست دارم .
من در هیچ چیز نمی نگرم مگر آنکه پیش از آن ،با آن و پس از آن تو را ببینم!
من همه چیز را می بینم همه کس را،و هیچگاه چهره ی تو از پرده ی چشمم غیبت نمی کند.در همه چیز با همه کس بی همه چیز بی همه کس تو را می بینم،چشمم را که می گشایم در رویای چهره ی تو می گشایم چشمم را که می بندم در چهره ی تو می بندم،گویی بر روی همه ی اشیا بر روی همه صورتها بر روی هوا و آسمان بر روی شب و آفتاب و باد بر روی تک تک هر ستاره ای قطره ای برگی شبنمی سبزه ای قامت درختی چهره ی تو را رسم کرده اند ،چهره ی تو را گویی بر پرده ی چشمم نقش کرده اند .
تو در عمق نگاهم جاویدانی وچنین است که نگاهم به هر چه می افتد تو را می بیند، به سخنان دیگران گوش می دهم و در همان حال تو را هم می شنوم مخاطب ها را می نگرم و در همان حال تو را هم می بینم .درشادی هایم که همچون برق می گذرند در غم هایم که پیاپی بیاد مبارکم می آیند وهرگز ترکم نمیکنند وهر لحظه مرا سنگین تر در خود می فشرند مرا به تو محتاج تر می کنند.
نمی دانم کجایی نمی دانم خانه ات کجاست نمی دانم چه می کنی نمی دانم با که هستی ،اما من همیشه تو را می بینم تو غیر از همه چیز هستی غیر از همه کس این چیزها و این همه کس ها همیشه هستند و هیچگاه آنها را نمی بینم و تو هیچگاه پیش من نیستی و همیشه تو را می بینم صدای خنده ات حرف زدنت را می شنوم گاه تو را در اتاقم روبرویم نشسته می بینم که می خواهی بمانی و بی قرار رفتنی.
و با چشمان آرام و پر خاطره ای تو را می نگرم و می نگرم و با خود در شگفتم که دل آدمیزاد مگر چقدر تا کجا استعداد دوست داشتن دارد ؟!
وسر انجام ناگزیر داستان ماست که باید آنچه را یافته ایم گم کنیم که صاحب دارد و انچه را بسته ایم بگسلیم که مانع دارد وآنچه را می فهمیم نفهمیم که مشروع نیست آنچه را حس می کنیم حس نکنیم که معقول نیست و آنچه را می شناسیم که مرسوم نیست.
رهایی هراس انگیز است ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است .من رنج تنهایی و غربت و دوری تو را در درون فراموش می کنم که در بیرون با همه تنهایم .
سلام سارا خانم

درست گفتم؟
کی من غر زدم؟
ترانه ای گه رو وبلاگت گذاشتی قشنگه
نشنیده بودم
فقط شعرش رو خونده بودم
از این به بعد عکس بیشتر آپ می کنم
راضی شدی؟
کم پیدا هستیا
حواست باشه
ممنون از ابراز احساسات
و بازدیدتون
سلام گلم
با((جملات ماندگار)) به روزم و منتظر اومدنت هستم...[گل]
سلام مهربون
از اینکه به وب جدیدم اومدی ازت تشکر میکنم - امیدوارم روز های خوبی رو داشته باشی - آپ جدیدت رو هم خوندم زیبا بود
شاد باشی
سلام سارای عزیز
ممنون از حضور سبزت...
وبلاگ پرمحتوایی داری...
تبریک میگم.....
سلام
افتاد
آنسان که برگ
-آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد-
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که افتاد.
سلام سارا جون! خوبی؟
مرسی - مرسی و باز هم مرسی. خیلی قشنگ بود. افرین به قلمت. ما مخلص شما هم هستیم.
سارا جون چرا اینقدر غم آلود مینویسی عزیز. البته وضعیت خودمم خیلی بهتر نیست ولی خب اصلا میام توی این وبلاگت با این عکس و آهنگ و قالب و محتواش، دلم میگیره.
راستی منم خیر سرم به روزم!
سلام دوست مهربون
هر کجا هستی باش ... آسمانت آبی و تمام دلت از غصه دنیا خالی ...
خشنود باشی
سلایم


















دوست جون من چی متن پر محتوای
متشکرم که به ما هم سر زدی
.
.
.
.
سلام سارا خوبی؟ چه اپ قشنگی کذاشتی! خیلی خوشم اومد!
حس خوبی به من داد! نمی دونم چرا!
راستی ببین باز اپ کردی خبر ندادیا!
اومدم بگم اپم
سلام دختر گلم لینکت تا یه هفته پیش بود بعد ولی همش وبلاگم اختار میداد.
این متن و من قبلا یه جایی خونده وبدم فکر کنم تو دفتر خودت
راستی از بستنی خبری نشد که
سلام ممنون

سلام مهربون
...
وفای اشک را نازم که در شبهای "تنهایی" ، گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم .
خشنود باشی
سلام سارای عزیز! می دونی همه ی ما ساده ایم!
حتی کسانی که می پندارند زرنگن اونا هم به نحوری سادن!
فقط مقدار سادگی آدما فرق می کنه کسی بیش و کسی ...
سادگی چیز خوبیه!
اما به شرطی که از سادگی سوءاستفاده نشه!
موفق باشی
سلام قربونت برم! چه خبرا؟! تو که بدتر از من کم پیدایی که؟!
اومدم سلامی عرض کنم و برم.
سلام
تو با کلمات چه می کنی که اینگونه مرا درگیر خویش می سازد
اما به گمانم دوزخ نیستی . کلام تو خنکای نسیم بهشتی است که می نوازد
سارا جون این پستت محشر بود خصوصا قسمت های آخرش رو خیلی دوست داشتم .
یه پست مخصوص تو گذاشتم تو کامنتا خوندیش .... خواستم بگم حرفات واسم خیلی ارزش داره
می دونم دختر گلم .
همه دوست دارند بهشت بروند اما دوست ندارند بمیرند بهشت رفتن جرات مردن می خواهد(منظورم خاص بهشت نیست)
$_________$$$
__$$$$_______$$$___$$$$$
_$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
$____$$$$_$$$$_$$$
_______$$-$$$$$-$$----$$$$$
____$$$$$$$$$$$$_$$$$_$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$
__$$$__$$$$$$$$$$$$________$
_$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$___$$$$_$$$_$$$__$$$$$
$___$$$$___$$__$$$$___$$$
____$$$_____$$___$$$____$$
____$$______$$$___$$$____$
____$$_______$$____$$$
____$________$$$____$$
____ _________$$$____$
_____________$$$ســــــــــــــــــــــــــــــــــلام
_____________$$$
____________ $$$ آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
____________$$$
___________$$$
_________$$$$$
________$$$$$
______ $$$$$
سلام سارا جون! حالت خوبه؟
آپم دوست داشتی بیا.
سلام
وبلاگ آقای هشت به روز شد با
کجا رفت اون همه لبخند ، چرا اینقد پریشونی
دارم دلواپست میشم ، منو داری می ترسونی
با افتخار دعوتید
چشم به راهتانم
سلام سارا جان
تقریباً میشه گفت وبلاگتو ورق زدم ......
خوشحالم که هر دومون توی دوم شهریور به دنیا اومدیم و توی خیلی از مسائلی که توی وبلاگت نوشتی هم با هم، هم عقیده هستیم ... مخصوصاً حرفات با خدا
خوشحال میشم بازم پیشم بیای و با هم در ارتباط باشیم شهریوری
شاد و سربلند باشی
سلام سارا عزیز خوبی؟ اپم بدو بیا!