-
والنتاین مبارک...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 02:50
باز هم روز والنتاین رسید روزی که معلوم نیست از کی و کجا وارد سنت ایرونی ها شد در این روز که به روز عشاق نام گرفته دختر ها و پسرها برای هم هدایایی می گیرند عروسک شکلات و گل سرخ عروسک هایی که مدتها بدون خریدار بودن یک شبه قیمت بالایی پیدا کردن خوکی که سالها پشت ویترین مغازه خاک می خورد و آرزو داشت کسی نگاش کنه حالا کلی...
-
هفت خویشتن...
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 00:38
در آرامترین لحظه ی شب،هنگامی که در عالم خواب و بیداری بودم،هفت خویشتن من دور هم نشستند و نجوا کنان چنین گفتند؛ خویشتن اول :من در تمام این سالها در تن این دیوانه بوده ام،و کاری نداشته ام جز اینکه روز دردش را تازه کنم و شب اندوهش را بر گردانم.من دیگر تاب تحمل این وضع را ندارم و اکنون شورش میکنم. خویشتن دوم :برادر،حال تو...
-
چگونه دیوانه شدم...
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 00:10
از من می پرسند که چگونه دیوانه شدم. چنین روی داد: یک روز،بسیار پیش از آن که خدایان بسیار به دنیا بیایند،از خوابی عمیق بیدار شدم و دیدم که همه ی نقاب هایم را دزدیده اند _همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگی ام بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در کوچه های پُر از مردم دویدم و فریاد زدم «دزد،دزد،دزدان نابکار»...
-
سی دی رو بشکن...
جمعه 22 دیماه سال 1385 00:50
و هیچکی نگفت یه دختره تنها تو این شهر شلوغ بین نگاه هرزه مردم سرتا پا دروغ چه حالی داشت وقتی همه آرزوهاش مرده بودن وقتی که دستای پلید آبروشو برده بودن هیچکی نفهمید چی کشید وقتی که مرگشو میدید توی هجوم نعرها هیچکی صداشو نشنید بدون دروغ نیست این حرفا داره صحت همه ی ما شدیم یه مار چارو سه خط ماییم باعث درد ماییم باعث مرگ...
-
خداحافظ گلابیا...
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 00:12
تو فصل گلابی چینی باغبون شروع می کنه به چیدین گلابیا می بینه که یه گلابی تک و تنها وسط درخته اونو می چینه و می ذاره توی صندوق کنار بقیه ی گلابیا صندوقای گلابی رو سوار وانت می کنه و می بره که بفروشه توی راه ماشین می ره روی دست انداز . گلابی از توی ماشین می افته بیرون روی آسفالت گلابیه شروع می کنه به دویدن بدنبال ماشین...
-
به من می گن پیاده رو...
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 00:17
کنار هر خیابونی یه جاده از من کشیدن از رو تنم گذشتن و به خونه هاشون رسیدن به من میگن پیاده رو رفیق عابرا منم چن دفه هر روز همتون رد می شین از روی تنم من مثه خط ممتدم پر از صدا و ساکتم میون دست زندگی با بعضی ها یه رابطم تو کسب دست فروش پیر سفره ی کاسبیش منم هر روز هزار بار الکی شاهد عاشق شدنم می شنوم از زیر پاتون چه...
-
نامۀ تو چقدر زیبا بود...
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 00:38
نامۀ تو چقدر زیبا بود هر خطش را سه مرتبه خواندم بعد آنرا بروی یک دفتر تا نخورده قشنگ چسباندم نامۀ تو چقدر خوشبو بود بوی گلهای رازقی می داد حرفهایت هنوز هم طعم عطر پاییز عاشقی می داد گفته بودی عجیب دلتنگی دل من هم برای تو تنگ است پیش من هم غروب غمگین است پیش من هم طلوع کمرنگ است خوشم آمد چقدر دانایی حالی از حال ما...
-
به وبلاگ سلامی دوباره خواهم داد...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 01:17
سلام نوشتم که اعلام موجودیت کرده باشم خدافظ
-
وبلاگ صورتی تولدت مبارک...
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 00:22
دوستانم آدمکها،آدمک هایم گِلی دشمنانم گرگها کفتارها خونخوارها روزهایم هفته هایم سالهایم چیست؟چیست؟ داستانی کهنه با تقلید و تکرارها ای که چشم انداز سبزی دیده ای آواز ده تا جوابم بشنوی از پشت این دیوارها ... یک سال گذشت نمی گم زود گذشت ولی گذشت و من بیاد اولین روز از وب نویسیم اولین شعری که یک سال پیش شروع پستم بود رو...
-
سلامی شبیه یک بوسه...
شنبه 22 مهرماه سال 1385 00:14
این روزا خیلی درگیر این ترانم... دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده دل من خسته ازین دست به دعاها بردن همه ی آرزوها با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا می دم آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم توی هفت تا آسمون تو تک ستارۀ...
-
خواب که نمیبینم انگار مردهام...
شنبه 15 مهرماه سال 1385 00:37
شبهایی را که خواب نمیبینم دوست دارم، روزهایی که تورا خواب که نمیبینم انگار مردهام و تورا تورا در شبی خواهم دید که خواب نمیبینم بیگاهان خواهم مرد بیگاهان خود را در آینه ترور خواهم کرد بیگاهان خود را از پیچ جاده به ابدیت دره خواهم سپرد من روزها را پیشاپیش کشتهام، در شبهایی که چون خشکی در تاریکی از کنار لحظهها...
-
فاجعه ی اعصاب خرد کنی به نام سریال نرگس...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 00:50
شاید بسیاری از منتقدان و بینندگان سریال «نرگس» به دلیل حضور مرحومه پوپک گلدره در نقش «نرگس»، هیچ گاه نخواسته یا نتوانستند این سریال را آن طور که باید نقد کرده و اسیر احساسات شدند اما زمانی که پوپک گلدره رفت و سریال «نرگس» کم کم با حضور «ستاره اسکندری» شناخته شد، کم کم اشتباهات بزرگ کارگردان و نویسنده و ... عیان شد....
-
منو ببخش اما تو رو نمی بخشم...
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 00:42
نگاه میکنم به نیم چکمه های سیاه نوک تیز،زیر میز کامپیوترم،نمی دونم چه فرقی با کفشای خاک خوردۀ دم در داره که اینقدر مغرور تو اتاقم جا خوش کرده.همیشه از کمد دیواری با درای قهوه ای کنار تختم می ترسیدم،از وقتی خیلی بچه بودم و سعی می کردم شبا وقت خواب چشمم بهش نیفته.مانتو های از مد رفته و مد شده با روسری های رنگارنگ و...
-
بگذارید که با یاد کسی خوش باشم...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 01:19
همیشه دوست داشتم تو مراسم اعتکاف شرکت کنم ولی موقعیتش پیش نیومد یا خودم کوتاهی کرده بودم. چند روز قبل از مراسم اعتکاف امسال یکی از دوستان نزدیکم به من زنگ زد که بیا با هم بریم ،منم بدم نمی اومد تجربه شو داشته باشم، بعد از اینکه به مامانم گفتم قبول کرد که اسم بنویسم و منو دوستم منا خیلی خوشحال بودیم که می تونیم برای سه...
-
برای فراموشی هم اسم کم می آورم...
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 01:35
سلام خوبید؟ اول از همه این ترانه رو تقدیم می کنم به «عروسک کوکی» نازنین http://ninijooneman.blogfa.com/ نازنین ! نگام کن ! نگاه تو ممنوعه تو باید بخندی ‚ اینجا آه تو ممنوعه حرف دریا رو نزن برکه ی ما مردابه نرو سمت شهر رویا ‚ راه تو ممنوعه توی کوچه ها صدای پای تو ممنوعه هق هق ممتد گریه های تو ممنوعه نفسات رو می شمارن...
-
اسم اولین فرشته ی خدا سارا بود!
جمعه 27 مردادماه سال 1385 01:04
سلام نه یکی نیست بگوید چه فرقی می کند گیریم که اول نامه ها سلام نمی کردیم باید یک واژۀ دربدری پیدا می شد که با آن آغاز کنیم یا نه؟ نه اینکه اسم خودش را بنویسی اما باز هم نه،با اسم او که آغاز کنی دیگر ادامه دادنش جرأت می خواهد. بگذار مثل همیشه این کار را طبق سنت انجام دهم و فقط بنویسم سلام؛ اولین سوالم این بود چرا...
-
دو قفس...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 01:49
در باغ پدرم دو قفس هست در یکی شیری ست که بردگان پدرم از صحرای نینوا آورده اند ... در دیگری گنجشکی بی آواز هر روز سحر گاهان گنجشک به شیر می گوید : «بامدادت خوش ای برادر زندانی»
-
تنها دلم به عکسی خوش است...
جمعه 13 مردادماه سال 1385 01:26
تازگی ها تنها دلم به عکسی خوش است تازگی ها حتی فراموش می کنم که چطور گریه می کردی! خاله سارا علیرضا هیربد ساکن تهران متولد ۹/۸/۱۳۸۴ علیرضا...
-
این ها...سهم تو از توست...
جمعه 6 مردادماه سال 1385 00:22
با غرور بی دلیلت منو آزار نده به من خسته و بی حوصله هشدار نده بذار این سکوت سنگین به شکستن نرسه به خودت تو بیش از این زحمت اقرار نده... با همین ترانه از مهستی دلرفتگیم بیشتر می شه و دلم می خواد بنویسم نه برای شما نه برای اون و نه حتی خودم.می دونم خیلی ها مثل من یه همچین شبی با یه ترانۀ قدیمی و غمگین واز خودشون هم نا...
-
حرفهای زیادی برای نگفتن دارم...
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 00:21
بیچاره آهویی که صید پنجۀ شیری ست بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی بهشت این مؤمنین را ببین،تهوع آور است... خدا از مؤمنین از آدمهایی که ضعف خود را می خواهند با خدا پرستی جبران کند بیزار است از آنهایی که یک تخته شان کم است، و جای خالی آنرا با مذهب پُر میکنند نفرت دارد، میدانم ! ... در این صورت می بینم مؤمن همان کافر فاسدِ...
-
عواطف زنان در اینجا غیر مجاز است...
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 00:28
آقا! می ترسم آنچه در دل دارم را بازگو کنم می ترسم با گفته هایم،آسمان را بسوزانم... آخر سرورم! مشرق زمین شما نامه ها را می دزدد رویا ها را از گنجینۀ سینۀ زنان مصادره می کند عواطف زنان در اینجا غیر مجاز است! مشرق زمین شما به هنگام سخن گفتن با زنان ساطور به دست می گیرد و بهارها و خواهش ها وبافه های سیاه گیس را گردن می...
-
به دستهایم توجه کنید...
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 01:44
من عاشق نیستم اما عاشقم را دوست دارم. سلام حالتون خوبه بازم اومدم شاید کمی دیر ولی با یه پست جدید. دیشب با یکی از بهترین پسر های انجمن شعر صحبت میکردم،متن بالا رو از اون شنیدم که برام خیلی جالب اومد .من این شعرو براش خوندم که:«من از دوست داشتن تنها و تنها سهم صداقتم را می خواستم،همین» بعد اون گفت که تو این شعر هیچ...
-
من نمی خوام یه سوسک باشم...
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 00:44
سلام تند تند قدم بر می داری به هیچ چیز نگاه نمی کنی....بهت تنه می زنن بهشون تنه می زنی....بوی عطر آشغالشونو تحمل می کنی. می خندن زر می زنن دود سیگار حوالت می دن هیچی نمی گی رد می شی داری یخ می بندی دلت می خواد بری یه جای گرم..... از بین پسرای قد بلند و مو های ژل زده شون رد می شی ،از لا به لای دخترای خوشکل و خنده های...
-
...
شنبه 27 خردادماه سال 1385 00:39
گاهی آدم آنقدر بی حوصله است که ترجیح می دهد بی سلام شروع کند به نوشتن،بی سواد و خط و واژه و از این قبیل و حتا بی آنکه فکر کند برای چه کسی می نویسد. البته در حال حاضر من آنقدر ها هم بی حوصله نیستم، پس سلام . این پست با تمام پست های قبلی فرق داره و خواستم کمی از حال و هوای شعر ورسمی بودنش در بیاد .هر کدوم از شما دوستان...
-
مرگ من اتفاق ِ ساده ای ست...
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 01:03
تو شهر قصه هیچکسی من رو برای من نخواست هیشکی لباس فکرشو رنگ صدای من نخواست دغدغۀ آدمکا دغدغه های من نبود جز تو کسی منتظر صدای پای من نبود... سلام حالتون خوبه؟ می دونم احوال پرسی هام دیگه تکراری شده، راستش نمی دونم چطوری حالتو نو بپرسم! فقط امیدوارم هر کدومتون هر جای این دنیای خاکی که هستید شاد باشیدو به آرزو هاتون...
-
دیگر نمانده فاصله ای تا سلام تو...
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:17
تحلیل و شرح اسم تو بسیار مشکل است رفتن به سمت عشق تو بی دار مشکل است. سلام حالتون خوبه؟ این پست فقط مربوط می شه به غزل های شاعر «ناصر ندیمی» زیبا می نویسه و بد ندیدم چند تا از شعر هاشونو انتخاب کنم و براتون بنویسم .خودم شعرهای نیمایی آزاد رو بیشتر دوست دارم ولی شنیدن غزل هم یه حال و هوای دیگه داره...من که همین غزلشو...
-
حرفهای تنهایی خودم...
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 00:46
نمی دانم در گذر پر شتاب لحظه هایم گمش کردم یا در هیاهوی بازار ریا فراموشم شد در آن خانۀ نمناک اجاره ای یا درآن کوچۀ پر چاله از یادم رفت حالا بی خیال از نیامدنش،بغض گرفته ام را آغاز می کنم که شاعر شدنم به طول انجامد و اشک گاهی بهانۀ گونه هایم را بگیرد! ســــــــلام؛خوبید؟ همونطور که از موضوع نوشته هام پیداست این پست...
-
از سادگی ست گر به کسی تکیه کرده ایم...
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 01:24
من یه دختر غریبه،توی شهر آدمکها مثل آدمهای قصه واسه خیلیا معما پر دانایی اوجم،تهی از دانش پرواز پرم از لحن کبوتر خالی از قدرت آواز حرف من جنس خزونه،نقطۀ پایان گلهاست کسی باورش نمی شه،قهرمان یک زن تنهاست. این مثنوی حدیث پریشانی من است،بشنو که سوگنامۀ ویرانی من است،امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام،بلکه به یُمن آمدنت...
-
این روزهای بد هم می گذرد...
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 00:47
می توانم بنویسم ســــــــــلام! مرا ببخش نشانۀ جزیرۀ سرگردان شما را در آبهای شور این حوالی از دست داده ام. سلام ؛خوبید؟ تعطیلات خوش گذشت؟سال تحویل هم حال و هوای گذشته هارو نداشت ولی گذشت و چیزی که شیرینش می کرد دیدن فامیل بود و رفت آمدها که حسابی آدم رو سر گرم می کرد . آدم بدجور به این شلوغی عادت می کنه که حالا با...
-
و من که از همه مرده ترم...
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 00:26
امسال وارونه بود بخت و دگرگونه بود حال در لحظۀ شکفتن نوروز دل غنچۀ خزان زده ای بود از ملال. « ســـــــــــال 1385 مـــــــــبارک » نپرس از دلواپسی های زنانه ام چیزی نمی گویم از انتظار و کسالت نیز،از تو اما تبلور رویاهای منی،بسان انسانی تعبیر خوابهای آشفتۀ رسولانی و پرهای کبوتران آینده در آستین توست بی تو اما هوای پَر...