-
همه می گن که تو رفتی
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 19:32
همه می گن که تو نیستی همه می گن که تو مردی همه می گن که تنت رو به فرشته ها سپردی درووووووووغه !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 09:58
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی آپدیت نخواهد شد ./.
-
کاش می دانستم چیست آنچه ازچشم تو تا عمق وجودم جاریست
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 08:28
نمی دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده است تک تک روزها را پشت سر می گذارم کارهایم را به انجام می رسانم آنگاه که باید لبخند می زنم حتی گاه قهقه می زنم ولی قلباْ تنهای تنها هستم هر دقیقه یک ساعت و هر ساعت یک روز طول می کشد آنچه مرا در گذران این دوران یاری می کند فکر به توست و دانستن این که به زودی در کنار تو خواهم بود !
-
خداوندا مرا از این بهشت دوزخیت برهان
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 09:49
من یک دوزخ دور افتاده ام که آتش ها هم از هم نشینی با من می گریزند ،یک حسرت قدیمی یک نفرت تکراری یک تنهایی بی حاصل ،من یک تاریکی مبهمم یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده ،من یک خیال خامم یک وسواس بیهوده یک آرزوی موهوم یک شور بختی محتوم که می ترسم خود را در آیینه تماشا کنم .من یک سرگذشت دردناکم یک سرنوشت شوم یک کابوس...
-
تنها مشتی از تو کافیست که تا ابد بپرستمت
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 11:37
یک ساعته که توی دفتر کارم روبروی کامپیوترم نشستم و صفحه سفید و خالی WORDرو نگاه می کنم و فکر می کنم که چی بنویسم ؟اینقدر نوشتنی های زندگیم زیاد شده که نمی دونم باید از کدوم و کجا شروع کنم . فقط چند خط شعراز خودم نوشتم برای کسی که باز عصبانیش کردم . در سر در گمی هایت گم می شوم توی دست های تو پوچ می شوم وقتی خسته ای از...
-
با تو وصالی در تنهایی مطلق خویش دارم
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 11:34
دیر آمدی ... دُرُست! پرستارِ پروانه و ارغوان بودهای، دُرُست! مراقب خواناترین ترانه از هقهقِ گریه بودهای، دُرُست! رازدارِ آوازِ اهل باران بودهای، دُرُست! خواهرِ غمگینترین خاطراتِ دریا بودهای، دُرُست! اما از من و این اندوهِ پُرسینه بیخبر، چرا؟
-
اعتقاد راسخی بر قدرت دستان تو دارم
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 10:39
هجوم وحشی کلاغ هاست. باید روی قلب هایمان مترسک بگذاریم!
-
آدما امروز دو جنسن یا نامردن یا که زن
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 09:16
بعد از تموم شدن ساعت کاریم ودرگیری های کاری و تصمیم برای ادامه تحصیل رفتن به مدرسه وگرفتن واحدهای پاس نکرده تنها بخاطر حرفهای کسی که نقشی در زندگی من نداشت اما تاثیرگذار ترین شخص زندگی من شد .کسی که هیچ ادعایی نداشت اما ناخواسته مسیر زندگی منو تغییر داد .درس و دانشگاه حالا برای من از هر چیزی مهم تر و حیاتی ترشده چون...
-
تمام سرگذشت من خلاصه است در ناکامی های امروز
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 17:25
وقتی که زندگی من پوست می اندازد ... و هم همه های من سماجت را مزه مزه می کنند ... خودم را به خواب نزده ام...واقعآ خوابم ... وچیزی که دیگر سرم را گول نمی مالد..توجیه های تکراری ست ... وچیزی که آرامم نمی کند فرارهای اجباری ست ... من امروز...محتاجم ... محتاج نگاهی که ببیند...گوشی که بشنود...آرامشی که بفهمانتم ... کاش...
-
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 19:05
¨ با عشق های کور و کرم قهر می کنم با فکرهای توی سرم قهر می کنم درتکه های آینه تکثیر می شوم با تکه های در به درم قهر می کنم افسوس! هیچ وقت به جایی نمی رسم با نقشه های بی ثمرم قهر می کنم فکر مرا نکرد... و نسلش ادامه یافت تا وقت مرگ با پدرم قهر می کنم ! دنیا به میل خالق خود سیر می کند پس با خدای بی هنرم قهر می کنم ! پ.ن:...
-
از زندگی هراس دارم
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 09:33
تو نه ستار العیوبی، نه غفار الذنوبی، نه معین الضعفا و نه دیگه اون عاشق و معشوقی که حرفش بود.. ستار العیوب نیستی چون نشده دروغ بگم، خطا کنم، کج برم و تو اونو تو بوغ نکنی، فاش نکنی و رسوای عالمم نکنی.. غفار الذنوب نیستی چون اگر بودی این همه بار سنگین رو دوشم نبود و اینقدر چرک و تاریک نبودم.. معین الضعفا نیستی که این همه...
-
دیر به دنیا آمده ام
شنبه 3 مهرماه سال 1389 08:42
بی "مرد" بودن در این نامردی ها قابل تحمل تر از با نامرد بودن در این بی "مرد" ی هاست! از حماقت و سادگی ِ زنانه ی خویش از عموزنکی های بی رگ گونه ی "مرد" ها از این همه ادعای "مرد" انگی بی پشتوانه پر می شوم از حرص ، از بغض... از نگاه "مرد" ی بر خود دچار تهوع می شوم می...
-
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 10:40
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام از قصه های گرم و نفس های سرد شب از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر از ازدحام آدم و آزار خسته ام ./. راه رفتن روی زمین خیسو دستای سردو پوشیدن پالتوی سال قبلو فکر خرید یه کت کتون و آلاستار چه رنگیو جوراب مارک دار و دوست...
-
وقت کم است
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 10:42
تا حالا به این موضوع فکر کرده اید که اگر زمان بایستد شما در چه حالتی خواهید بود؟ اگر یک روز به شما بگویند 24 ساعت بعد در هر حالتی باشی در همان حال تا ابد خواهی ماند،این زمان باقی مانده، خودتان را به کجا و به کی می رسانید؟ اگر دوست دارید برایم بنویسید.خیلی خوشحال می شوم نظر شما را بخوانم. ولی حتما به آن فکر کنید !
-
من سنگسار شدم
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:31
امروز رفتم وبلاگ آمی و نوشته هاش حرفایی بود که من هم تصمیم داشتم در موردش بنویسم و حرف بزنم ،کنجکاوی و تجسس توی زندگی اطرافیان برای آدمهایی لذت داره که زندگی خودشون هزاران بار در هر روز از اتقاقات نامربوط و گندکاریای مخفیانه می لنگه و برای سرپوش گذاشتن روی ضعف ذاتی خودشون سعی می کنن وانمود کنن که اطرافیانشون هم...
-
فقط سکوت و آه
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 09:26
آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم نه گله ای نه شکوه ای حتی رنجیدن هم از یادم رفته است دیگر چیزی برای دل بستن نمانده است. انتظار بی مفهوم است نه کینه ای ، نه بغضی، نه فریادی فقط سکوت و آه
-
تولدم مبا...
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 08:32
دلم تبریک نمی خواهد تکرار عادتی ست کهنه دلم تولد می خواهد . زایشی دوباره از مادرم پ.ن: وامروز است روزی که پای من به این دنیا ی دور وا شد
-
کاش همه خاطرات تو به یکباره در من گم می شد
شنبه 30 مردادماه سال 1389 09:33
حرفها اینجاست در دل من نه در زبانم ! مرا در آغوش بگیر و هیچ نگو ! در من فصل روییدن آغاز شدست با بوسه ای به بالیدنم کمک کن ! بگذار در دلت من باشم ومن و این خودخواهی را بر من ببخش. پ.ن: بعد از او هیچکسی مرد نشد اگر هم مرد شد مرد نماند ...
-
انار قرمز نیازهای من مدتیست ترک خورده
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 18:52
آن شب که خدابرجستگیهای صورتی رابربدنت میتراشید بهشت لبریزازبهارنارنج بود. خانه ی کاه پوش غریزه ام پرازنرگس شده. آغوش بی حجاب میخواهم. آری میوه ی ممنوعه ی من مدتیست بالغ شده. پ.ن: چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم ... خفه شو ! با خودم بودم .
-
آیا روزی خواهد آمد که روز من باشد
شنبه 9 مردادماه سال 1389 21:01
ظهر بعد از ناهار روی تختم ولو می شم پتو رو روی سرم می کشم نمی دونم ساعت چنده فقط می دونم شب شده مامان با نگرانی بیدارم می کنه می پرسه حالت خوبه؟ نگای ساعت می کنم ساعت 11 شبه احساس می کنم فلج شدم می ترسم بدنمو تکون بدم بدنم سنگین شده مثل کسی که قطع نخاع می شه .مامان واسم سوپ اماده درست می کنه میاره به زور بدنمو جابجا...
-
تو ماندگارترینی
شنبه 2 مردادماه سال 1389 10:17
این روزها دیرتر می رم خونه و بیشتر وقتم تو دفتر پشت سیستم و انجام دادن کارهای مربوط و نامربوط مشتریامون می گذره.یکی دو ساعت بیشتر از ساعت کاریم تنها تو دفتر می شینم وهیچ کار خاصی انجام نمی دم و گاهی با آمی توی وبلاگ ها می چرخیم و حرف می زنیم و می خندیم و بهش می گم دوست دارم تا عصر توی دفتر بمونم و اونم می گه بیا تو...
-
بگو سیب
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 11:36
لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم ای خانه ات آباد بگو سیب ! برای آمی وبلاگ ساختم که بنویسه و دارم یادش می دم بعدا بهش سر بزنید آخه هنوز آپدیت نکرده .مطمئنم که خوندنی می شه. راستی از قالب وبلاگ جدیدم خوشتون میاد؟ اخه قالب قبلیم که خیلی هم دوسش داشتم یه مشکلاتی داشت. آهنگی رو تو وبلاگم گذاشتم از شاهکار بینش پژوه با صدای...
-
اگردر تو حس روئیدن باشد در کویر هم سبز خواهی شد
شنبه 29 خردادماه سال 1389 18:39
با آمی تصمیم گرفتیم که صبح قبل از رفتن به سر کار بریم پارک نزدیک خونمون و صبحونه رو اونجا بخوریم ساعت 6 صبح با اکراه از خواب بیدار شدم و رفتم تو حیاط و دیدم که آسمون گرد وخاکه و این یک چیز طبیعی توی شهر ماست ،به آمی اس ام اس دادم که هوا خاک شده چکار کنیم که اونم جواب داد ضایع ست اگه بریم خلاصه افتاد برای روز بعد که...
-
فقط یک شب با تو
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 08:49
آمی ساعت 7 صبح اس ام اس داد که سارا اگه هنوز نرفتی دفتر چند مین بیا سر خیابون کارت دارم به نفعته .منم سریع جواب دادم که 5 مین دیگه سر خیابونم و۱۰۰ جور فکر کردم تا رسیدم ودیدم اونم ایستاده گفتم سلام چی شده؟ گفت مانتوم بهم میاد؟ سر تا پاشو نگاه کردم گفتم آره قشنگه خوب چیه؟ گفت همین خواستم بگی مانتوم بهم میاد یا نه !! من...
-
به بهشت نمی روم اگر تو آنجا نباشی مادر
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 09:57
آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم *** خاک را پرسیدم می توانی آیا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم...
-
او...
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 10:00
هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم آنقدر در من ترس از گرفتن دست هست که از گم شدن نیست. بهش گفتم اگه خونه وماشین داشته باشی زنت می شم،گفت خیلی نامردی اینا همه جور می شه ،گفتم اگه قول بدی خوشبختم کنی زنت می شم حتی اگه خونه وماشین نداشته باشی،گفت راست می گی؟خوشبختت می کنم.گفتم می خوام بهت تکیه کنم،گفت تکیه می کنی...
-
سخت گذشت اما گذشت با گذشت من
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 18:49
گفت بخیر گذشت گفتم مگه ازین بدترم می شد گفت آره از این بدترهم می شد. سخت گذشت اما گذشت با گذشت من با نادیده گرفتن حرفهایی که حقم نبود سخت گذشت اما گذشتم از او گذشتم از خودم بخاطر خودم نه هیچکس دیگر و نوروز چقدر برایم تلخ بود ومن چقدر سیاه شده بودم در ساعت تحویل سال نو وتخت تنها شاهد تنهایی ام بود . من عیسی نامی...
-
نانی همستر کوچولوی من ...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:44
این پست با تمام پست های قبلی فرق داره تو این پست من یه حیوون کوچولو دارم یه همستر به اسم نانی ،وقتی عکسای همسترو تو سایت دیدم تصمیم گرفتم هر طور شده یکی بگیرم اما تو شهر کوچیک ما کمتر کسی می دونست همستر چیه .به آمی گفتم وآمی کمکم کرد تا جای فروششو پیدا کنم و این چند روز طول کشید تا خود آمی شب بهم اس ام داد که سارا...
-
سال نو مبارک...
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 09:28
سال نو مبارک خداوندا در این سالی که در پیش است نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای ؛ لیکن در آغاز طلوع روشن سالی ؛ که می آید کمک کن تا رها سازم ز خود من کوله بار یک هزار و سیصد وهشتاد و هشت افسوس هزار و سیصد وهشتادو هشت اندوه خدایا مهربانم کن تو چشمان مرا با نور خود بگشا تو لبخند رضایت را عطایم کن بفهمان زندگی زیباست...
-
آه ...مورچه ها
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 18:20
آه ... مورچهها مورچههای غمگینِ من! چقدر عکس، آشغال، کلمه، حرف چقدر چَرت و پَرتِ دُرُست دشنامهای دلنشین دو روییِ بی ریا روزنامههای صبح روزنامههای عصر چه عناوینِ آبرومندی چه خبرهای خالصی چه آرامشی دارد این قیلوله قیلولهی خُمار در سایهسارِ چتری از عقرب، عقربِ کور. همه چیز عالی، دُرُست، بینظیر و مزخرف است، این وسط...