-
خود کشی یعنی شهامت...
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 01:37
می توانم بنویسم سلام.مرا ببخش!نشانۀ جزیرۀ سرگردان شما را در آبهای شور این اواخر از دست داده ام! ستاره ها لحظه ها رو با تنهایی رنگ می زنن به بخت هر ستاره ای ، آدمکا چنگ می زنن! راستی چارشنبه سوری خوش گذشت؟به من که زیادخوش نگذشت .شب رفتیم تو کوچه و آتیش روشن کردیم اونوقت همه پسر بچه های کوچه هم جمع شدن و من بودم و...
-
حالا مرا ورق بزن...
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 02:49
سلام می کنم به بادبادک و بوسه و به گلدانی که خواب همیشه بهار می بیند! سلام می کنم به چراغ،به «چرا»های کودکی سلام می کنم به پاییز پسین پروانه به مسیر مدرسه،به بالش نمناک به نامه های نرسیده! سلام می کنم به کوچه به کلمه به چلچله های بی چهچهه به همین سر به هوایی ساده! ســــــــــــــــــلام؛ اول از همه چیز مرسی دارم از...
-
آینه هم با من دورویی کرد...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 01:23
اگر سکوت این گسترۀ بی ستاره مجالی دهد،می خواهم بگویم ؛ ســـــــــ ـــــــلام! باور کن من به یک پاسخ کوتاه،به یک سلام سَرسری راضیم! ...آخر چرا سکوت می کنی ؟ چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم؟گاهی هم از تاریکی و فولاد بگوییم گاهی بجای ستودن عشق،آنرا محکوم کنیم،مجازاتش ؛حقیقت!ببیند که به اسم او،چه ها نمی کنند!بگذارید که...
-
و این است زندگی من در این کشاکش...
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 04:27
چه بسیار دلهایی که می پرستند و نیکی می ورزند و پرستش و تقوی ونیکی نیز در آنها،زشت و آلوده و پلید است و چه دلهایی که عشق می ورزند و گناه می کنند و خطا و هوس و گناه ،وخطا و هوس نیز درآنها،زیبا وپاک وزلال است . سلام؛جالبه بدونید زنان و مردان در اینترنت هم با هم تفاهم ندارند... سلیقه ها و علاقه های اینترنتی زنان و مردان...
-
مثه اسم خودم اینو میدونم...می دونم که یک نفر یروز میاد
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 00:32
قصۀ کوتاهیست زندگی... قصۀ کوتاه اندوهباریست زندگی... و ما آدمکها ی این قصۀ اندوهبار بی هیچ خیالی از پریدن و پرواز به هیچ مژده ای از شکفتن و آواز تکرار می کنیم بیهوده تکرار می کنیم... نظرتون در مورد تابستون چیه؟ حتما" می گید وسط زمستون و سرما ،چه وقت حرف زدن از تابستونو گرماست! سلام؛ من سارا هستم از گرمترین نقطۀ...
-
ما به هم نمیرسیم...آخر بازی همینه
شنبه 24 دیماه سال 1384 00:46
سلام؛ حال من خوب است،ملالی نیست جزگمشدن گاه به گاهِ خیالی دورکه مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . با این همه اگر عمری باقی بود،طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد ونه این دل نا ماندگار بی درمان ! تا یادم نرفته است بنویسم؛حوالی خوابهای ما سال پُربارانی بود.می دانم همیشه حیات آنجا ُپر از هوای...
-
خرمشهری ها کولاک کردن
جمعه 16 دیماه سال 1384 00:20
سر انجام تکلیف نمایشهای شرکت کننده در جشنوارۀ بین المللی فجر روشن شد. هیات باز بینی این جشنواره پس از بررسی 65 نمایش راه یافته به مرحله نیم نهایی از سراسر کشور12نمایش را به بخش مسابقه دعوت نموده که شهرستان خرمشهر با نمایش«زیر بیرق باد» به نویسندگی وکارگردانی محمد شیرالی وبا بازی تنی چند از هنرمندان نام آشنای تئاتر...
-
اما تو را دوست دارم...
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 00:45
..من یک دوزخ دور افتاده ام که آتشها هم از هم نشینی با من می گریزند...یک حسرت قدیمی یک نفرت تکراری یک تنهایی بی حاصل من یک تاریکی مبهمم یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده من یک خیال خامم یک وسواس بیهوده یک آرزوی موهوم یک شور بختی محتوم که می ترسم خود را در آیینه تماشا کنم .من یک سر گذشت دردناکم یک سرنوشت شوم یک...
-
به انتظار فصل تو...تمام فصلها گذشت
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 00:43
زندگی ساده می گذشت , روزها وسالها و من در حسرت آفتاب می پوسیدم آدمک ها سر در گریبان برده ,به زنده بودن مشغول بودند و من در اندیشه ی دریا شدن میان برهوت غفلت می خشکیدم , گر چه انگار زیاد مهم نبود .. .. میان سطر آدمیت ما همین را آموخته بودیم:زنده بودن زنده بودن . انگار همین کافی بود برای رنگارنگی لذت ها و رویا ها ... آه...
-
دوستت میدارم...بی آنکه بخواهمت
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 00:40
و شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید! پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت. و شما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید! پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت. وشما ای کسانی که هر گاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم! پس از این مرا کم تر خواهید دید....! .................................. دروازه ی...
-
زندگی شاید...
جمعه 18 آذرماه سال 1384 01:37
همه ی هستی من آیه ی تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحر گاه شکفتنها و رستن های ابدی خواهد برد. من در این آیه تورا آه کشیدم آه من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم. ............................ این شعرو تقدیم میکنم به شاعری که می دونم این شعرو شاعرشو با تمام وجود دوست داره.
-
با سلامی گرم و دورودی پاک...می آغازم این...پیغام را
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 01:26
دوستانم آدمک ها ادمکهایم گلی دشمنانم گرگها کفتارها خونخوارها روزهایم هفته هایم سالهایم چیست؟چیست؟ داستانی کهنه با تقلیدو تکرارها ای که چشم انداز سبزی دیده ای اواز ده تا جوابم بشنوی از پشت این دیوارها .............................. شبی که ندانسته نطفه ی وجودم بسته شد و طپش زندگی در قلبم به صدا در آمد...سحرگاهی که ورودم...
-
عشقت را هرگز باز گو مکن...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 01:13
... وقتی که عاشق شدم فرصت بیشتری پیدا کردم . فرصت بیشتری برای اینکه پرواز کنم و بعد زمین بخورم و این عالیست هر کس شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد تو این شانس را به من بخشیدی ... متشکرم ............................................... هملت با غازی سیاه در آغوش با افیلیا ازدواج کرد...افیلیا به هملت گفت: دوستت...
-
دوست داشتن از عشق بر تر است...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 01:07
..عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی .اما دوست داشتن پیوندی خوداگاه و از روی بصیرت روشن...عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهر چه از غریزه سر بزند بی ارزش است .ودوست داشتن از روح طلوع میکند...عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست وگذر فصلها وعبور سالها بر آن اثر می گذارد...اما دوست داشتن در ورای سن وزمان وفراج زندگی...