-
شاکی روزگار منم تموم این شهر متهم
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 12:22
دوباره شنبه شد:شروع هفت روز ترس و دلهره،شروع هفت روز اضطراب،شروع دستهای منجمد، شروع راه خانه تا به مقصد همیشگی و شب که شد درست عکس این مسیر، شروع صبح،ظهر،شب،بخر،بخور،بپاش،بعد هم برو ِبغلت توی رختخواب، شروع روزمرگی گربه های خانگی و سطل آشغالهای روز قبل شروع کار پارکها و عده ای حشیشی و چهار پنج بچه و یکی دو تاب شروع...
-
من سردم است وانگار هیچوقت گرم نخواهم شد...
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:21
خدای من ...خدای ترس نیست خدای آتش وجهنم و عذاب هم نیست خدای من به اتاق آخری کوچک وتاریکم سر می زند او تنها کسی است که برایم مانده است . مادرم ... تنها موجود دوست داشتنی زندگیم چقدر آروم و پیر شده است و پدرم قدرش را نمی داند وهیچکس نمی داند ومن نمی توانم گرانترین هدیه را برایش بخرم و نمی توانم حتی خوشحالش کنم .و رنج می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 10:46
بند کفشم را مى بندم همه چیز را فراموش مى کنم مى روم سرم را به دیوارهاى بلند مى کوبم و از اتاق هاى کوچک یاد مى گیرم که فکرهاى بزرگ نکنم خواهرم براى آینده نامه هاى عاشقانه مى نویسد مادرم پشت کودکى هایمان آب مى ریزد من با خودم عهد مى بندم هیچوقت برنگردم مى روم در خانه موى عروسک ها را مى بافم در مدرسه با تخته سیاه آشنا مى...
-
سکوت
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 22:54
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد وهر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده ، اعتراف به عشقهای نهان و شگفتیهای بر زبان نیامد ه در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها و نشانه ها...
-
تباه
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 23:48
اگه می بینی روزم سیاه ِ اگه می بینی حالم خرابه اگه می بینی چشامو بستم گوشه ی این دنیا تو هم نشستم اگه می بینی صدام گرفته یا اینکه بغض تو گلوم نشسته واسه اینه که دل شکسنم عاشقته به پای تو نشسته... برات می خونم که بدونی زندگیم تباه شد همه آرزوهام تو کویر قلبت سراب شد می خوام حرفای دلمو که شده عقده بزنم می خوام سیاهی...
-
عشق بد من
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 20:22
وقتی خیانتت را بخشیدم تو فکر کردی دوستت دارم ولی من لذت خیانت را درک می کردم ./ . دیگه زنگ نزن ها دیگه نمی خوام ببینمت ها دیگه فراموشم کن ها چقدر زود جاشونو به « من می خوامت» می دن. چقدر زود آدما به هم می رسن چقدر زود خدا نشونت می ده که تو ، توئی که وقتی یه عشق بدو ازت گرفتم که وقتی نخواستم ، نذاشتم بهترین دوران...
-
اینجا دیگر چه جهنمی ست ...
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 00:23
آ ه خدای من! اینجا دیگر چه جهنمی ست ؟ دوستانم با من چنان رفتار می کنن که مجبورم تا صبح توی اتاق خوابم قدم بزنم . عجیبه من خیلی عوض شدم دیگه کاملا حس می کنم حس می کنم که اون دختر مهربون و احساساتی سابق نیستم که همه رو دوست داشتم و هر کاری می کردم تا دوستم داشته باشن دیگران زیاد برام مهم نیستن ازغریبه ها دوری می کنم ویه...
-
مصیبتی است دانستن تو...
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 09:51
استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان به وجود می آمدم ودر اسفل زمین نقش بندی می شدم در دفتر توهمگی اعضای من نوشته شده وچشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است. چشمهای تو جنین مرا دیده است .... پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی کنون من هم...
-
از این تصمیم می ترسم...
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 11:06
می دونم چشمای رنگی ندارم صورت خیلی قشنگی ندارم می دونم کوچیک خونه م می دونم خیلی بی نام و نشونم می دونم می دونم ساده س لباسم عزیزم واسه تو یه ناشناسم عزیزم صدای خوبی ندارم می دونم برای عشق تو اما می خونم ... از این تصمیم میترسم در افکارم غم نان است دلم در کاغذی مرموز در این صندوق پنهان است از این تصمیم میترسم که مار...
-
موج سبز ...
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 13:11
یکی از تکنیکهای شناخته شده جنگ روانی است. این تکنیک به صورت ساده این طور تعریف می شود: مردم دروغهای بزرگ را راحتتر از دروغهای معمولی باور می کنند چون هیچ کس نمی تواند تصور کند شخصی آن قدر وقیح باشد که تا این حد واقعیت را تحریف کرده و آشکارا دروغ بگوید. این تکنیک اولین بار توسط آدولف هیتلر در کتاب نبرد من معرفی شد....
-
بگذر از ما ...
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 18:29
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انارو سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران میاید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان...
-
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 13:00
وای از شب مهتابی ! وای از شوق دیدار... بی تو مهتاب شبی کوچه را ساختم... سر این کوچه نشستم... از غم دوری تو شعر سرودم... شوق دیدار تو بود، دیدار نبود! عطر صد خاطره بود، یاد تو بود... یادم آید که شبی، از این کوچه گذر کردی! شعر خواندی و نوشتی! تو به من گفتی: حذر کن ! از این عشق، گذر کن ! وای... وای که بی تو به چه حالی در...
-
نخواستم...
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 19:39
امشب انگار به یک لیوان اسید نیاز دارم تا این بغض را فرو ببرد نخواستم با غم بسازی نخواستم هیچی نگی نخواستم درد دلتو دیگه با هیشکی نگی آخه عشق اجباری نیست تو زندون من نمون حالا که فکر رفتنی دیگه از موندن نخون تا دیدم می خوای بری دلم راتو سّد نکرد برو فردا مال تو دیگه اینجا بر نگرد بدون من بعد من دلتو هر جا، جا نذار غم...
-
زن...
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1388 12:29
« هر گاه در چشمان زنی می نگرم با خود می گوی م که آنجا دسیسه ای است نهان برای سرنگونی من...!»
-
تقدیم...
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 10:47
تقدیم به تمام معشوقه هایم که در همان اولین دیدار زیبایی لبهایم را تحسین کردند اماتا آخرین همخوابگی نکوشیدند تا حتی ذره ای به درونم راه یابند.
-
متشکرم...
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 17:51
وقتی که عاشق شدم فرصت بیشتری پیدا کردم . فرصت بیشتری برای اینکه پرواز کنم و بعد زمین بخورم و این عالیست هر کس شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد تو این شانس را به من بخشیدی ... متشکرم
-
چه بیچارگی است زیستن در اینجا...
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 01:36
از این تودۀ متراکم نفس ها و بخارها و رنگ و بزک ها و احوالپرسی ها و خنده ها و خوشی های متعفن. و این است سر سام زندگی احمق و رغبت بارما،که باید تحملش کنیم و این میان چند آوارگی کنیم و سپس بمیریم و باز قبرستان...زیر خاک و بالا خاک و پهلو خاک وسینه خاک وچشم و گوش پُر از خاک و سپس خاک و خاک و دگر هیچ ،کاش اصلا" در دریا می...
-
سهم من این است...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 02:15
-
طرز تهیه یک سفر خیال انگیز...
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 01:59
من می خوام شما رو به یه سفر خیال انگیز ببرم.یه سفر عجیب و اسرار آمیز که مطمئنم هیچکدوم از شما به اونجا سفر نکردید.فقط کافیه که به حرفام و دستوراتی که می دم با دقت و تمرکز گوش بدید.در این صورت من تضمین می کنم این بهترین لذت بخش ترین و کم خرج ترین راه ممکن برای این سفر می تونه باشه... خب حالا اگر آماده هستید لطفا بدنتون...
-
این روزهای عجیب هم می گذرد ...
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 23:52
عجیب نیست من این روزها دروغگو شده ام،عجیب این است که همه دروغگو شده اند.خوب به من چه ربطی دارد دوست عزیزم دلش می خواهد به من دورغ بگوید و من هم باید مثل احمق ها باور کنم خوب هر چه باشد سالهاست که با هم دوستیم وتوی رفاقت نگفتن چند تا دروغو مهمل و کلاه گذاشتن و کلاس گذاشتنو خلاصه زیر آبی رفتن وزیرآب زدنو غیره وغیره که...
-
سطر نوشت...
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 01:35
به تقویم خط خطی روی میز نگاه می کنم.امروز روز…ماه…و سال 86 است و سالهاست که صدای شعر جنوب توی کوچه های زخمی می پیچد و سالهاست شاعر با گوشه های خودش تنهاست. ومن خسته تر از همیشه از جستجوی خویش آمده ام. دیوانه ای که در تب تو می گداخت،مُرد بازار فتنه به قلبش نساخت،مُرد یک شب نشست پای قمار ستاره ها خود را درون این غزل...
-
سارا...
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 00:56
به مادرم گفتم دیگر تمام شد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم. همینجوری... چند ماهی می شه دیگه انجمن شعر نمی رم بعد یک سری از اتفاقات که چندان مهم نبود مثل رفتن یا نرفتن من به انجمن ،اما دلتنگی ها بود چرا خوب هم بود به هر حال همینطوری سر شوخی پشت گوشی به شکوفه گفتم که اگه تو انجمن ادعاش می شه ترانه هاش حرف نداره و واسه...
-
بدون اینو یه روزی عشقو بهت نشون می دم...
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 00:28
اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه نفس منو بگیر برای یکی شدن اگه مرگ من بسه نفس منو بگیر اگه با مردن من تو به دیدنم میای نفس منو بگیر اگه تو می خوای تا زنده م چشاتو ازم بگیری نفس منو بگیر . به ناخن هایم لاک قرمز می زنم و از بلندیشان شاد می شوم،کفشهایی با رنگهای سرد می پوشم و آرایشی مات می کنم،مو هایم را هم تازگیها مثال پر...
-
انحنای نرم آرامش...
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 00:33
... انحنای نرم صندلی ها آرامم میکند. همان روزی که در مغازه دیدمشان ، این لحظه های آرامشِ نشستن روی آنها را حس کردم. با امیر که رفتیم بخریمشان ، رنگ هیچکدام را نپسندیدم. سیاه و زرد را امیر انتخاب کرد. این رنگها ، آرامشی را که آن انحناهای نرم ، ایجاد میکردند، از بین میبردند. این چیزها را به امیر نمیگویم. حالا هم زیاد به...
-
صورت زرد من از خوشرنگی توست...
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 01:15
سلام، اینبار چند تا از شعرای جدیدمو می ذارم بعداز چند ماه که نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که اصلا حرفی برای نوشتن نداشتم به هر حال امیدوارم خوشتون بیاد و می خوام که بی رحمانه نقد بشه. البته این رو هم بگم این چند تا شعر متفاوت هست با کارای قبلیم ،شاید شعر های سپیدم رو هم توی پست های بعدی بذارم ....... شعر ۱ تا ده می...
-
گاهی مرا به نام کوچکم بخوان !
جمعه 11 خردادماه سال 1386 00:43
خرمشهر عزیزم امروز برایت می نویسم نه در روز آزادیت که برای من هر روز روز توست.مرا ببخش اگر در تو آه کشیده ام اگر از هوایت و از آبت و اززمینهایت دلگیر شده ام .خرمشهر من دوستت دارم که هیچ جا جز تو برایم امن نبود و خاکت عجیب دامنگیر .خرمشهرم غمناک می شوی در یک روز که تازه خیابانهایت خیابان می شوند وشلوغ.چقدر دلگیر می شوم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 00:27
چه نیروی عظیمی مشغول به کارند در همه شهرها و مناطق کشور ،کاش طرح فقرزدایی هم با این قدرت انجام میشد!!!کاش به جای هزینه ای که برای نگهداشتن دختری در زندان میشود که تا اخر عمر مار زخمی شود و از دین و اسلام گریزان، یک شب به یتیمی پناه داده میشد تا جنبه دیگر اسلام نشان داده شود. آیا کسانی که سالهای سال با این طرز فکر بوده...
-
برای پیکر فرسوده ی من،پناهی غیر ازین خسته تنم نیست
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 00:13
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام از سرفه های چرکی سیگار خسته ام دیگر دلم هم برای تو پر نمی زند از آن نگاه رذل طعمه دار خسته ام اشعار من محلل بحران کوچه نیست زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام از بس چریده ام به ولع در کتابها از دیدن حضور علفزار خسته ام چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد از وا ژه ی دو وجهی تکرار خسته ام از قصه...
-
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 01:08
یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطار متوجه شدند که در این کوپه درجه یک که تختخواب دار بود، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نشد . ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقهء بالا و آقا تخت طبقه پایین...
-
دست من نیست چه کنم...
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 00:47
دست من نیست چه کنم،عاشقتم شعر هر روز و هنوز و هر دفم واسه تو قلبمو قایق می کنم می سپرم به دست دریای خدا می شینم قایقو دریا رو تماشا می کنم دست من نیست چه کنم،عاشقتم می شینم یه عمر تماشات می کنم عکس چشماتو می گیرم روی چشمام می زارم از کنار باغ ناز خنده هات یه سبدبوسه می چینم به اتاقم میارم دست من نیست چه کنم آخه من...