آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

این روزهای عجیب هم می گذرد ...

 

 

عجیب نیست من این روزها دروغگو شده ام،عجیب این است که همه دروغگو شده اند.خوب به من چه ربطی دارد دوست عزیزم دلش می خواهد به من دورغ بگوید و من هم باید مثل احمق ها باور کنم خوب هر چه باشد سالهاست که با هم دوستیم وتوی رفاقت نگفتن چند تا دروغو مهمل و کلاه گذاشتن و کلاس گذاشتنو خلاصه زیر آبی رفتن وزیرآب زدنو غیره وغیره که معنی نداره . داره؟

عجیب نیست من این روزها تودار شده ام،عجیب این است که صمیمی ترین دوستت هم دیگر نم پس نمی دهد و هر کاری می کنی نمی توانی بفهمی دیروز کجا می رفتو با چه کسی قرار داشت.دلیلش هم این است که او باید تمام چیک وپیک های زندگی من را بداند ومن نه!

عجیب نیست من این روزها تنها شده ام،عجیب این است که دیگر نمی شود به کسی اعتماد کرد.اعتماد می کنی سوء استفاده می کنند اعتماد نمیکنی می گن چرا تو خودتی وبهت میگن افسرده،منزوی... یا همون دیپرس خودمون بابا!

عجیب نیست من این روزها حساس شده ام،.عجیب این است که زیادی پر توقع شده ام دلم می خواهد کسی دوستم داشته باشد.به حق چیزهای ندیده و نشنیده!

عجیب نیست من این روزها زیاد می خوابم،عجیب این است که همه توی بیداری خوابند. حداقلش توی خواب دیگر حوصله ات سر نمی رود.تمام روز را می خوابی شبها بیداری،غرغر های بقیه را نمی شنوی و کم کم تبدیل به جغد می شوی.همین!

عجیب نیست من این روزها عصبی تر شده ام،عجیب این است که دیگران هر کاری دلشان بخواهد می کنند و توی خیابان هر چه دلشان بخواهد می گویند ومن باید خفه بشوم تا به آنها خوش بگذرد.ومی گذرد!

عجیب نیست من این روزها عجیب شده ام.

 

  کسی نیست به فکر اشکات کم بنال

 تویی ابهام یه تصویر تو خیال

توی گیرو دار خنده ای محال

رفیق روزای تنها زدگی

تو رو دوست نداره هیشکی کم بنال.


قرار بود پاکت سیگاری برایت بگیرم

تا دلهره ات را دود کنی

بی شک پلک های تو

سبکتر از این حرفهاست

چشمان تو اگر شاعر نبودند

این همه اشیاء توی مردمک زندگی ات راه نمی رفت

حالا پس از بارها

این بار بار آخر است

شب را حوصله می کنم تا روز تحمل مرا بشمارد

در را هم به روی کس دیگری باز نمی کنم

راستی گفتم:پاکتی سیگار

آخرین نخت را خاموش نکن

راه طولانی ست و این آدمها نمی دانند

روزی اجسادشان بر دستان تابوت باد می کند

یا آنقدر

حسرت به گور می برند که دیگر جایی برای دفن جسد نمی ماند

آن وقت که تو هم دیگر

بوی تعفن شان را تحمل نمی کنی.