آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد

 

¨ با عشق های کور و کرم قهر می کنم   

با فکرهای توی سرم قهر می کنم  

 درتکه های آینه تکثیر می شوم  

 با تکه های در به درم قهر می کنم   

افسوس! هیچ وقت به جایی نمی رسم   

با نقشه های بی ثمرم قهر می کنم  

فکر مرا نکرد... و نسلش ادامه یافت  

 تا وقت مرگ با پدرم قهر می کنم !   

دنیا به میل خالق خود سیر می کند  

 پس با خدای بی هنرم قهر می کنم !  

 

 

 

  پ.ن: کاش به جای همرنگ شدن پررنگ می شدم...کاش به جای پشیمانی کمی برای آرمان هایم دلتنگ می شدم...

نظرات 28 + ارسال نظر
بلوط چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ

سلام مهربون
پناه و تکیه گاه دلتنگی هایت را از آن بخواه که توکل جز بر او بر هر چیز دیگر چون پوشالی است لرزان..

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین

خشنود باشی

محمد چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.toxic.persianblog.ir

سلام عزیز! منم با اولین نظرت موافقم! با هرچی دوست داری قهر کن ولی هیچ وقت با خدای خودت قهر نکن! چون هیچ چیز نیست که بتونه جای خدا رو برات بگیره! اما خدا می تونه واسن جای همه چیو بگیره!

شهره چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.kocheyezendegi.blogfa.com

شاید تو از همه ما بهش نزدیکتری که میتونی حتی قهر کردنت رو هم راحتتر مطرح کنی....مطمئنم باهات آشتی میکنه.....دوستی تو باهاش عمیقه و مخفی!

امی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ق.ظ http://www.shelakhteh.blogsky.com

سلام شعرقشنگی بود.بابت sms که دیشب دادی م30 مخصوصااون دیپلمههههههههههههه
سارا ....دیپلم نداره من که دیگه باهاش حرف نمیزنم

امی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.shelakhteh.blogsky.com

سلام منم اپم اه دیژلم داری بیا داری بیا

علی اهواز پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام سارا. در جواب محمد باید بگم اگه می دونه خدا کجاست به ما هم بگه... تا شاید نشونه ای از اون دیدیم.!!!! یادمون نره بزرگترین ظالم خوده خداست.راستی امی چی نوشته .... منظورش رو نفهمیدم... دیپلم چیه.

علی و رضا جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ http://satiyar-reza.blogfa.com

سلام سارا. کجایی تو؟ یادی از ما نمی کنی.
بخدا دلمون تنگ شده. نکنه از دستمون ناراحتی؟؟

امی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.shelakhteh.blogsky.com

امی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ق.ظ http://www.shelakhteh.blogsky.com

من که از۵ دبستان دومیدانی تواستان اول شدم به جون خودم تازه دیپلم...بادیپلمه..دارمخودت که میدونی

امی نه شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

سارا کارت دارم خواهر بالایی ام

بلوط شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ http://baloot.blogsky.com

سلام مهربون
من هستم

پر زنگ شو و پر زنگ تر و اگه بدنبال رنگ خوب هستی به خدا مراجعه کن .. همین

رضا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://par3ha.blogfa.com

بی حوصله‌ای. آسمان روی سرت سنگینی می کند. دهانت تلخ است ودستهایت پر از زمستان . پاهایت مثل صخره سخت شده‌اند. از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی. به درختان روبرو خیره می‌شوی. حرفهایت را مچاله می‌کنی و روی گرده‌ی باد می‌اندازی. دلت به حال خودت می سوزد.
تو تنهایی. کسی با تو حرف نمی‌‌ زند. کسی زنگ درخانه‌ات را به صدا درنمی‌آورد. چلچله‌ای در محدوده‌ی صدای تو پرنمی کشد. در حسرت آن عطرگمشده‌ چه شبها که خوابت نبرده است؛ اما روی تپه صبح جایی برای تو نیست. کسی به تو سلام نمی‌کند. کسی به تو شب به خیرنمی‌گوید. روزهایت کش آمده‌اند، درست مثل دستهایت که با دره‌های مه آلود مماس شده‌اند. مه تمام تنت راگرفته است. کسی تورا نمی‌‌بیند. به دیوارها دل بسته‌ای. قطعه‌ای از رودخانه را درتنگی کوچک حبس کرده‌ای با دو ماهی قرمز و قسمتی از مزرعه گندم را در یک بشقاب جا داده‌ای تا شاید گلی به سرت بزنند. ماهیها می چرخند وشب می‌شود. ماهیها می چرخند وروز می‌شود اما بهار به سراغ تو نمی‌آید و از کنار خانه ات رد می‌شود. گندمهای بشقاب، قامتی برای ایستادن ندارند و ماهیهای تنگ، موچ را نمی شناسند.
کمی از خودت فاصله بگیر! لبخندت را از درون صندوقچه بیرون بیاور ! کنار دلت بنشین! وقتی نسیم، نارنجها را به حرف می‌گیرد، کلمه ها را ازخودت دور کن! بگذار باران گریه بر دامنه‌های روح تو ببارد!
تو دیروز خوب بودی. یادت هست؟ کفشهای بازیگوش تو یک لحظه آرام نداشتند جیبهایت پر از نخودچی و خنده بود . دفترمشق تو بوی آب می داد، بوی نان، بوی بیست. اندوهی درکوهپایه های احساس تو پرسه نمی‌زد.
چرا زمستان در دهلیزدلت رخنه کرده؟! چرا پشت پرچین پاییز پنهان شدی ؟! چرا به آیینه صمیمی نشدی؟!
پلکهایت را شانه بزن! هنوز وقت هست. می‌توانی یکبار دیگر بهار را ببینی . بگذار بنفشه ها و یاسمنها دورت را بگیرند! بگذار صدای قناریها روی تنهایی تو ببار!
دلت را آب و جارو کن! یقین دارم، این بار به خانه‌ات می آیدو تو مثل گیلاسها زیبا می‌شوی.





پس بی حوصلگی نکن

زندگی کن

رضا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://par3ha.blogfa.com

آدمک؟




آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک ... نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
خدایی را که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند







بخند










منجر به زن شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://dozakhesard.blogfa.com

این شعر و چند وقت پیش تو وبلاگ پایان بغض خوندم همونجا هم ازش خوشم اومد

مرا بی تو بی سببی نیست براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل

بلوط شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

سلام مهربون

خدا مشتی خاک را برگرفت می خواست لیلی را بسازد
از خود در او دمید ...
و لیلی پیش از انکه با خبر شود ، عاشق شد
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد
لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است
و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود
لیلی نام دختر است؛
نام دیگر انسان
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید
آزمونتان تنها همین است: عشق

یک شبی را حق به سر شوری بداشت
رفت و بر برگ گلی نقشی نگاشت
شرم پاک از چشم آهویی گرفت
هم زنافش مشک خوشبویی گرفت
عشق را در صورت و سیرت نهاد
جمله مخلوقات در حیرت نهاد
داد بر نفس ملائک برتری
ساخت از نفس خودش یک دختری

لیلی زیبا روزتان مبارک
تقدیم با عشق

علی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ق.ظ

اره منم علی.صدایی که با اون شبها را به صبح می دوختی
سارا در این دوره زمانی یعنی این یکی دو ماه . اصلان حالم خوب نیست کنترل اعصاب ندارم. پرخاشگری می کنم به همه.
دلم گرفته
آرزو مرگ می کنم
ای کاش همان حالا عمرم تموم بشه
احساس بی هودگی می کنم
منو ببخش

علی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام سارا .
از ساعت ۱۱ شب تا حالا تو وبلاگتم
همه آرشیو وبلاگتو خوندم
ماه به ماه شعرات قشنگ تر می شد
از اونجا که تازه عضو انجمن شعر شده بودی
تا جایی که وبلاگ واسه امی درست کردی
سارا من از سال ۸۱ تا حالا اینترنت کار می کنم و لی هیچ وقت ۱ وبلاگ اینقدر منو جزب خودش نکرده بود.
یکی از شعرات رو وقتی خوندم اشک از چشمام اومد. ولی نمی گم کدوم بود
می بوسمت از راه دور

امیر یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ http://amirvashani.blogfa.com

سلام دوست گلم[گل]
با یه ترانه از خودم به روزم...
منتظر حضورت و نظرت هستم[گل]

امی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.shelakhteh.blogsky.com

دیپلمه هاهپم بدوبیا

گیسو یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://delyafteha.persianblog.ir

"کاش به جای همرنگ شدن پررنگ می شدم"
خیلییی زیبا بود

رضا یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ http://par3ha.blogfa.com

ناگهان چه زود دیر می شود

محمد یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.toxic.persianblog.ir

اپم بدو بیا عزیز

بلوط یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام - به روزم مهربون

نیمه مست (بهروز) دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.dalvandi.ir/blog

درود سارا جان عالی بود. واقعا لذت بردم.
یاد یه شعری افتادم که کاملش یادم نیست، اما مطلعش این بود:

کاش ای پدر! به جای نفس‌های مادرم
آن شب به گونه‌های تو ماری نشسته بود
یا پیش از آنکه دست تو افتد به گردنش
مینای آرزوی تو در هم شکسته بود...

آلما دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://ghamabad.blogsky.com

از نوشته هات خیلی لذت میبرم

بلوط دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام مهربون
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض به حوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

خشنود باشی

محمدرضانصر شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://farei-behesht.blogfa.com

سلام
از اینکه قابل دونستید ممنونم.راستش رو بخواهید.قلم شما قوی تره،چون من فقط شعر میگم ولی شما تو همه چیز استاد ید.جسارتا یه سوال؟آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...
نا خود آگاه دل تنگ مرا دل داری ست.مطلع یکی از غزلهای حقیره که چند سال پیش گفته ام توی دفتر انجمن صائب اصفهان ثبت شده(میتونم براتون کامنت بزارم)شما جایی اون رو خونده اید؟....
بازم بهم سر بزنید واز نظر اتون بی نصیبم نزارید..بدرود

بهاره عامل نوغانی شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://payaneboghz.blogfa.com

لطفا نام شاعر رو ذکر کنید
این اثر صاحب دارد
بهاره عامل نوغانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد