آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

...

 

گاهی آدم آنقدر بی حوصله است که ترجیح می دهد بی سلام شروع کند به نوشتن،بی سواد و خط و واژه و از این قبیل و حتا بی آنکه فکر کند برای چه کسی می نویسد.البته در حال حاضر من آنقدر ها هم بی حوصله نیستم، پس سلام  .

این پست با تمام پست های قبلی فرق داره و خواستم کمی از حال و هوای شعر ورسمی بودنش در بیاد .هر کدوم از شما دوستان اگه به شاعری علاقه دارید یا شعر خاصی، می تونه برای من کامنت بذاره بگه که من تو پست بعدی براش بذارم...


6 سال اول زندگی:

گریه نکن ، شیطونی نکن ، دست تو دماغت نکن ، تو شلوارت دست نکن ، مامانت رو اذیت نکن ، رو دیوار نقاشی نکن ، انگشت تو پریز برق نکن ، دمپایی بابا رو پات نکن ، به خورشید نگاه نکن ، شبا تو جات جیش نکن ، تو کمد مامان فضولی نکن ، با اون پسر بی تربیته بازی نکن ، اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن ، زیر دامن شمسی خانومو نگاه نکن ،دماغت رو تو لوله جارو برقی نکن .

دورۀ دبستان:

موقع رفتن به مدرسه دیر نکن ، پات رو تو جا میزی نکن ، ورقهای دفترت رو پاره نکن ، مدادت رو تو دهنت نکن ،تخته پاک کن رو خیس نکن ، به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن ،حیاط مدرسه رو کثیف نکن ، با دختر شمسی خانوم دکتر بازی نکن ،دست تو کیف بغل دستیت نکن ،تخته سیاه رو خط خطی نکن ، گچ رو پرت نکن ، تو راه مدرسه سرو صدا نکن ،تو کلاس پچ پچ نکن ، آتاری بازی نکن .

 

دورۀ راهنمایی:

ُِِِِسگا بازی نکن ، ترقه بازی نکن ، جاهای بدبد فیلمارو نگاه نکن ،موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن ، تو کوچه فوتبال بازی نکن ، دست تو جیب بابات نکن ، با مامانت کلکل نکن ،تو کلاس صحبت نکن ، بعد از ظهر سروصدا نکن ، با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن ، اتاقت رو شلوغ نکن ، رو میز بابات کتاباتو ولو نکن ، عکس لختی تماشا نکن ،با بچه های بی ادب رفت و آمد نکن ، جر و بحث نکن .

دورۀ دبیرستان:

با کامپیوتر بازی نکن ، تو حموم معطل نکن ، تقلب نکن ، با دوستات موتور سواری نکن ، عصر ها دیر نکن ، با دختر شمسی خانوم صحبت نکن ، با بابات دعوا نکن ،تو کلاس معلمتونو مسخره نکن ، تو خیابون دنبال دختر ها نکن ، مردم آزاری نکن ، نصف شب سروصدا نکن ، فیلم سوپر نگاه نکن ، وقتت رو با مجله تلف نکن ، چشم چرونی نکن .

دورۀ دانشگاه:

رشته ای رو که دوست داری انتخاب نکن ، 24 ساعته چت نکن ، سر کلاس درس غیبت نکن ، با دختر شمسی خانوم دل و قلوه ردوبدل نکن ، خیابونا رو متر نکن ، تو سیاست دخالت نکن ، با دختر های مردم هر کاری دلت خواست نکن ، شب برای شام دیر نکن ،با مامور پلیس کلکل نکن ، حذف پزشکی نکن ، آستین کوتاه تنت نکن ،موبایل رو رجکت نکن، چراغ قرمز رو عشقی رد نکن ، همه رو دودره نکن*

 

 

 

 

 

 

مرگ من اتفاق ِ ساده ای ست...

 

تو شهر قصه هیچکسی من رو برای من نخواست

هیشکی لباس فکرشو رنگ صدای من نخواست

دغدغۀ آدمکا دغدغه های من نبود

جز تو کسی منتظر صدای پای من نبود...

 

سلام حالتون خوبه؟

می دونم احوال پرسی هام دیگه تکراری شده، راستش نمی دونم چطوری حالتو نو بپرسم!فقط امیدوارم هر کدومتون هر جای این دنیای خاکی که هستید شاد باشیدو به آرزو هاتون برسید. تو این پست چند تا از شعر های شاعر«یغما گلرویی»رو براتون گلچین کردم.با تمام علاقه ای که به این شاعر دارم و شعراشو زیاد می خونم متوجه شدم خودمم تو همین حال و هواها شعر می گم که خیلی هم این روزا این شعراطرفدار نداره...(مثل شعر پایین و آخرین شعرم) 

 

خودم را دور می زنم

و در سرم که انگار مال خودم نیست

صدایی شبیه ساز می شنوم،نه از جنس چوب

در روحم

نمی شنوم،درد می کشم

تارهای بم تنم صدای زیر می دهد

و من که می دانم از که کوک می شوم خنده ام می گیرد...

می خندم و اجزای صورتم اشکال هندسی می شود و

باز از ترس می میرم!


یغما گلرویی... 

التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حالا هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟

 


در زمانی که مهربانی قصۀ برف به تابستان است

به چه کسی بگویم که با او خوشبخت ترینم؟


 

در مرگ ِ من نماز وحشت بخوان

اگر خود دچار ِ این مراسم ِ اجباری
که مرگ ِ من پایان ِ جهان است
عبور ِ پرستو از پهنه ی تقویم
سقوط ِ واپسین ِ برگ از پیچک ِ‌و گم ترین دیوار

بر لبانم گل ِ سرخی بگذار
تا طعم بوسه های تو با من باشد،
آن دَم که اُستوار
از جاده های تَقته ی دوزخ می گذرم

در مرگ من بخند
که خنده های تو را دوست می داشتم
به جهانی که در آن گریستن ساده ترین عادت انسان ها بود
هم در آن جایی که تو دستان ِ مرا گرفتی
گفتی : دوستت می دارم
تا رویینه شوم

نه آغاز ُ‌ نه انجام
مرگ من اتفاق ِ ساده ای ست
به مانند ِ عطسه ی اضطرابی در غروب ِ واپسین روز ِ زمستان
که تبلور ِ سبز ِ بهار را خبر می دهد
تو جاودانگی ِ منی
حرارت ِ دستانت،
بی نیازم می کند از تمام هیمه های حَـلـَبْ نشین ِ کوچه های شهر
به اشاره ات زمستان رنگی می بازد
و رنگین کمان ِ بهاری
از پیراهنم سر می زند

آن سوی عشقی این چنین،
مرگ
آغاز ِ بهار است!




بلاتکلیفم!
مثِ کتاب ِ فراموش شده یی
رو نیمکت ِ یه پارک ِ سوت و کور
که باد ِ دیوونه
نخونده ورقش می زنه!


 

وقتی گورکن

آخرین بیل خاک و رو سرم خالی کنه

زیر اون کرباس سفید

یه نفس راحت می کشم و

به کرمای گشنه بفرما می زنم و

واسه یه خواب بی دغدغه

آماده می شم!

 


مجری جعبه ی جادو
که من ُ یاد ِ بُز بُزِ قندی ِ قصه ها میندازه
ناشتایی یه عصای درسته قورت داده و
حالا هم داره
فهرست ِ بالا بلند ِ برنامه های مزخرف ُ دیکته می کنه
کمی موسیقی ِ تهوعْ آور
با خواننده های کمرنگ و سازای نامریی
کارتون ِ پلنگ صورتی که پنداری پیر نمی شه
فیلم ِ سینمایی ِ پناهنده
که می خواد رکوردِ هفت سامورایی رو بشکنه
سخنرانی ِ یه کبریت ِ بی خطر
دکتر الهی ِ قمشه ای
و مستند ِ حیوانات
که دیدنی ترین بخش ِ برنامه هاس

به همین راحتی،
یک روز از زندگی ِ شما بینندگان ِ محترم را به لَجَن می کشیم
شاد ُ پیروزُ سَربُلند باشید!


 

آقا اجازه!

یه سوال داشتم:

ما کلاس اولیا که هر روز صبح تو مراسم صب گاه

ده تا زنده باد،مرده باد می گیم

وقتی بزرگ شدیم می تونیم آدمای دیگه رو دوست داشته باشیم؟

 

 


آن کس که به یارایی دستان بی دریغ تو بر خیزد

هــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگز

فرو نمی افتد...