آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

سطر نوشت...

 

 

 

به تقویم خط خطی روی میز نگاه می کنم.امروز روز…ماه…و سال 86 است و سالهاست که صدای شعر جنوب توی کوچه های زخمی می پیچد و سالهاست شاعر با گوشه های خودش تنهاست.

 

 

 

ومن

خسته تر از همیشه

از جستجوی خویش آمده ام.

 

 

 

 

دیوانه ای که در تب تو می گداخت،مُرد

بازار فتنه به قلبش نساخت،مُرد

یک شب نشست پای قمار ستاره ها

خود را درون این غزل خسته باخت ،مُرد

آن شب به ساز این کلمات پریده رنگ

وقتی که چشمان تو را می نواخت،مُرد

امضا

مردی که با تو غزل خیزمی شد

دیوانه ای که تو را می شناخت

مُرد.

 

 (ابوالفضل عماد آبادی)

از خرمشهر      

 


 

می ترسم با گوشه های خودم به گوشه های خانه دل ببندم

می ترسم

با تنم زیر درخت به سبزی جنگل ها خشکم بزند

به دست هایی که برای بازی کم داشتیم

و بگویم آنقدر پوست کندم

آنقدر رفتم

و آمدنم

به خاک نشسته ی مادر است

که به زاد و ولد

عادت است

چقدر توی چارچوب های بی در عکس انداختم

تا بخندم

گریه کنم

انسان متولد

توی بی کسی اش می ماند

انسان متولد

توی شناسنامه می ماند

از من گذشته است

سر گذشتی که بر گردن تو بود

حالا خیلی دیر است برای سردرد هایم

هی دستمالی ببافی.

 

(محمود بغلانی)

از خرمشهر

 


 

چهار شنبه

همزاد زمین

و قرن ها زیستیم

که پدر اساطیری مان

در احساس کاذب

احاطه شد

درخت بینایی را چشید

و در هویتی موهوم

فرو رفت

اتهامش

ما را در منم غرق

و زنده به گور

تمدن فنا ناپذیر کرد

اینک انسان

شاعر سودا زده ایست

که همخانه جنینی متروک  است.

 

(نادر حمیدی)

از خرمشهر

 


 

من خطوط مرده ی چشم تو را می خوانم

تا به جریان تو پیوند شود جریانم

مثل یک کودک بی کس که خیابان گردست

با کمی عشق خودم را به تو می چسبانم

این همه دردکشیده ام که بیایی با من

تا تو را در تله ی وسوسه بگردانم

زندگی فکر بزرگی ست که در من افتاد

مثل یک لخته که بسته در شریانم

ریشه هایی که به معنای تو در ذهنم بود

باز بیرون زده از مرحله ی ایمانم.

 

(عباس آلبوغبیش)

از خرمشهر  

 


کاش می دانستی

آن سایه ی لرزان

در دل آن شب سرد

از پس پنجره آرام گذشت

با تردید

و اندکی بعد

در خم کوچه گم شد

شکل تنهایی یک حادثه بود

که دنبال دلیلی می گشت

تا بگوید

فعل بودنم به صیغه ی آخر رسیده است.

 

(مهدی کرمی)

از خرمشهر

 


به دوری از نگاهتون من دارم عادت می کنم

درسته هر شب تا سحر فقط شکایت می کنم

بد نمی گم من از شما عاشقتونم به خدا

منو ببخشین می دونم دارم جسارت می کنم

خاطره های منو ما دیگه فراموش نمی شه

به عکسای روی دیوار نگاه حسرت می کنم

رویایی رو که با شما شونه به شونه ایستادم

نگین باید خط بزنم احساس غربت می کنم

شما حرفاتونو زدین که راه ما دو تا جداست

اگه می بینین آرومم دارم رعایت می کنم

دستات بوی کوچ میده مرد سر به هوای من

واسه رسیدن به شما فقط عبادت می کنم.

 

(شکوفه مرادی)

از خرمشهر 

 

 


زن از قطار گذشتو قطار با مرد از...

زنی که رفتن او را نگاه می کرد از...

زنی که با همه خواهش و نیاز خودش

رسیده بود به پایان عشق دلسرد از...

گذشته ای که به جانش هجوم می آورد

هجوم خسته ی یک عمر حسرت و درد از...

از این اتاق به بعد او به گریه می افتد

و خاطرات خود را به یاد آورد از...

شبی که مرد به او گفت دوستش دار

و روز بعد جدا شد قطار با مرد از...

و زن که توی سکوتش بلند زمزمه کرد

شبی از این همه شب ها قطار برگرد از.  ..

 

(سمیرا چراغپور)

از خرمشهر  

 


هفت سین

این سفره ی لعنتی

آنقدر سین کم آورد

که آخر پدرم مجبور شد

سکته کند.

 

(غلامرضا اسن)

از خرمشهر  


 

و بعد شروع می شوم

در این مکعب سخت

که ضلع هایش را هم به بازی می گیرد

در بلندی ناخن هایم

کودکیم را کوتاه می کنم

و ذهن

بو می گیرد از کسانی که گذشته اند

جا می مانم

در دفتر های کاهی که رنگ انار گرفته اند

تا خیال پایین امدن نداشته باشم

از شبهایی که مادر برایمان غُصه می گفت.

 

(سارا معماریان)

از خر مشهر         

 

 

 

 

 

پ.ن:  آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد  بازی کاغذی ماست بخند آن خدایی که بزرگش خواندی  به خدا مثل تو تنهاست بخند

 

نظرات 11 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ب.ظ

از لوگویی که داری شخصیتت مشخص شد

من پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ق.ظ http://sarashayad.persianblog.ir

سلام
دوست دارم بلاگت رو ...

آزیتا شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:00 ب.ظ

بعدا بازم میام فقط اومدم که نگی نیومد ولی شعر اولی عالی بود

فواد چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام به همشهری های خوب من
من فواد هستم ۳۰ ساله از خرمشهر خوشحال شدم که یک وبلاگی هست که جمع خونگرمهای خوزستانی را به همدیگه پیوند بده ، شعرها هم عالی بود
به امید خدا یک سایت اینترنتی میخوام بسازم که تمامی بچه های خرمشهری توی ان سایت مشترک باشند و مطالب خودشون را بگویند همچنین میخوام فروشگاه اینترنتی خرمشهر را هم راه اندازی بکنم که به همه بگوییم ما خرمشهری ها هم هستیم
اگه خواستید ایدی یاهوی من بالا درج شده با ما ارتباط داشته باشید

با تشکر فراوان

محمد .... سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:16 ب.ظ http://rozegaredarya.blogfa.com

سلام .. خوبی .. خوبه خیلی خوبه داره شکل می گیره ... درسته نیستم اما همیشه به یادت و بچه ها هستم .. اینم شعری از من ... البته قبلش برات یه دونه ترانه و دوتا داستان کوتاه ترجمه خودم رو می نویسم .. اثر بارون کردم نه ؟ (-:

(همشهری )

نوشته : محمد جمیل

به عادت همیشگی اش وقتی احساس کرد غم و اندوهش او را دارد از پای در می آورد ؛ تصمیم گرفت به دریا ببرود .... زمانی که روی شن های ساحل نشست .. امواج فرار کردند .


(خاطرات یک همشهری بازنشسته)

نوشته : محمد جمیل

تعداد زیادی کاغذ و مقداری وسایل خرید . در اولین سطر نوشت :

خوابیدم ،‌ بیدار شدم ،‌ کارکردم ، خوردم ، دفع کردم ، خوابیدم ...قلم را گذاشت و گریه کرد . ‌

-----------------------------------------------------
که درخت

ومن

و خاک

همسایه های باور کردنی

از دور

که مرگ

تنها دیواررُمبیده دیروز

کنار برادری ِ بی همه چیزمان

دفن شد عجیب

تهِ جنایت ،‌ گاز خورده است

وصله می خورد قد بکشد

یا قدر ِ چقدر فهمیده شود

امروز آویزان است برای فردا

همه هوا زده ایم

و گیج هم نمی شویم

فوت به فوت از ابرها سابق شدیم

پای ِ بدن ِ تا خورده یک برگ

خفه مان کردند

دیروز

عین یخ

----------------------------------------------------------
بلعیده ما رو دنیا به تلخی دل خاک

فریاد بی صدامون حاکی از مرگ بی باک



زخمی ترین غروریم تو جنگ شاه و سرباز

سبک شماره می شیم مستیم بی شیره ی تاک



برای صرف آغاز لقمه ی لب حلقیم

افتاده دست سرفه سینه سرد تیک تاک



مرگ بارونیم توی لبخند آفتاب

ما خود دشتیم بی خار و خاشاک



گفتن که آبیم تو قعر چاهیم

ناخونده بودیم با معنی پاک



مزه ی تلخ امروز خود قهر خدا بود

تولد یه فردا تیشه زده به افلاک



مرسی بای

رضا یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ب.ظ http://khoozestan.blogfa.com/

وب با حالیه ها !‌

خکشل می نویسین دمتون گرم

بهروز (مریخی سابق) جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:54 ب.ظ http://midnightboy.blogfa.com

واقعا زیبا بود. مخصوصا اولین شعر. خیلی لذت بردم ممنون.

مهدی شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ق.ظ http://sho3ayb.blogfa.com/

سلام
خوشحال می شم به من هم سر بزنی

مصطفی یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ق.ظ http://barma.blogfa.com

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

م ح س ن یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://sotitr.blogfa.com

سارا کجایی خوبی که ؟ شعرای این سمیرا خانومو بقیشو کجا میشه خوند؟ به روز نمی شی سارا؟

مستانه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:25 ب.ظ http://ID mano too 360 search koni,peydam mikoni.

واقعا قشنگ بود همه ی شعراش عالی بود یکی از یکی قشنگتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد