آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

فقط یک شب با تو

 

 

آمی ساعت 7 صبح اس ام اس داد که سارا اگه هنوز نرفتی دفتر چند مین بیا سر خیابون کارت دارم  به نفعته .منم سریع جواب دادم که 5 مین دیگه سر خیابونم و۱۰۰ جور فکر کردم تا رسیدم ودیدم اونم ایستاده گفتم سلام  چی شده؟ گفت مانتوم بهم میاد؟ سر تا پاشو نگاه کردم گفتم آره قشنگه خوب چیه؟ گفت همین خواستم بگی مانتوم بهم میاد یا نه  !! من اون لحظه هر چند کارم دیر شده بود وکمی نگران شده بودم اما چاره ای نداشتم جز اینکه تو خنده همراهیش کنم تا صبحم خراب نشه و بعد خداحافظی گفت که هر روز قبل کار بیام تا بهم انرژی بده و واقعا که من هیچ صبحی اینجوری نخندیده بودم .   

هوا خیلی گرمه تا برسم دفتر هلاک شدم هر چند که کوتاهترین راه رو تاکسی می گیرم و وقتی می رسم دفتر کولرو روشن می کنم کار نمی کنه و باد داغ می ده و همین الان که دارم می نویسم توی دفترمو و به شدت گرمه و رئیس محترمم درو چار لنگ وا کرد ورفت اما من به این امید اینجام که می رم خونه جلوی کولر گازیمون دراز می کشم وچای داغ با کیک می خورم وافسانه افسونگر نگاه می کنم .  

کار من زیاد شده و من باید بخاطر حساسیت در کارم حواسمو شش دنگ جمع کنم و رئیس محترمم منو مثل 1000 پا می بینه  و انتظار داره من همه کارارو سریع ردیف کنم بی هیچ اشتباهی و چقدر خسته می شم که فقط اشتباهات من رو می بینن  اما وقتی می رم خونه می فهمم که خونه چه آرامشی داره حداقل کسی نیست که بخواد مدام چیزی رو بهت گوشتزد کنه .  

دغدغه مشتری هامون دغدغه من می شه تا با هر غر زدن و گیر دادنشون بخندم و اونا با تعجب بهم نگاه کنن ویواشکی لبخند بزنن .دستگیره خراب در و صدای وحشتناک کولر گازی وپوستر روی دیوار و خرابی پرینتر و نازکی برگه های A4 که هیچی....  به رنگ لاک ناخن منم کار دارن آخه . 

این روزها چه عجیب شدم برای اومدن سر کار یا حتی بیرون و رفتن به مهمونی جلوی میزتوالت ایستادن و کمی میکاپ زجر آورترین کار ممکن شده وصبحی که به خودم امید می دم که امروزو فقط به شستن صورتم اکتفا کنم یه بار سنگینی از روی دوشم برداشته می شه و وقتی با قیافه پریشون میام دفتر هر کسی که برام اهمیت داره منو چه شکلیه ببینه مدام میان و میرن  و برای جبران شرمندگی زیباییم فرداش جبران می کنم تا کلی تغییر کنم و این تغییر هم کلی به چشمشون بیاد.

مامانم بیچارم مجبور شد بخاطر همستر کوچولوم کمدشو عوض کنه چون نانی علاقه زیادی به رفتن تواون کمد داشت حالا اون کمد خالیه ونانی یه شب اونجا بود ومامانم در کمدو قفل کرده بود تا زنگ بزنم تو سفر به مامان و بپرسم که کلیدو کجا گذاشته و نانی نمی تونه بیاد بیرون و وقتی درش اوردم برای اولین بار نانی آروم بهم چسبیده بود و من بهش قول دادم که بیشتر مواظبش باشم و فهمیدم که حداقل دوستم داره شاید . 

 شب بهش اس ام اس دادم :من صبورم اما چقدر با همه عاشقی ام محزونم . 

 وقتی زنگ زد قبل سلام گفت که این چه اس ام اسی بود بهش دادم و قبل جواب من سوالش یادش رفت و از روز شلوغ کاریش گفت و کار من اینه که هر شب صداشو ضبط کنم و چندین بار گوش کنم و آخر سر حذفش کنم . 

 هر چند این روزها خیلی از زندگیم راضی نیستم از موقعیت کاری و اجتماعی و رابطه عاطفیم از بد احوالی مادرم و کینه از پدرم و دوری از خواهرم  زندگی تو یه شهر بد آب وهوا با مردمی تقریبا بی فرهنگ تو این حال و هوای بد شهر من وحال و هوای بد خودم تنها کسی که موقتا به زندگیم امید داده نا امیده و از مرگ و بی وفایی خاک حرف می زنه تا من همون حال و هوای بدمو هم از دست بدم و وقتی با همه عشق واحساس می گه حاضره همین الان با گوگوش ازدواج کنه می رم تو فکر و می گم خدا یه جای کارت می لنگه اون بالا دار ی چکار می کنی حواست پیش بنده ت نیست به خداییت قسم که نیست نیست نیست 

 

 

یک شب

 با تو

روی یک تخت خواهم خوابید

و هرگز نه به عمقش می اندیشم

نه به تکرارش

فقط یک شب با تو... 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

وای مامان جون .

. بـــانــ و تمشـــ کی . یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://tameshki.com

وای چقدر دوستت با مزه س !!
خدای من خوب تونستی خودتو جمع کنی !
منم ازین کارا زیاد میکنم

جیگرتو

نیمه مست (بهروز) دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ق.ظ http://dalvandi.ir/blog

چطوری سارا؟ چه خبر؟

من برگشتم. وبلاگم هم درست شد دوباره!

راستی این آمی هرکی هست خیلی باحاله :)

منم با کارای خدا زیاد مشکل دارم. ولی سارا باور کن حال و روز اکثر ماها که توی این نسل هستیم بهتر از این نیست. ناراحت نباش. زندگی همینه که هست...

منجر به زن دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ http://dozakhesard.blogfa.com

من دیگه حوصله نوشتن تو بلاگ ندارم دیگه نمینویسم هرچند جز دو موردش بیشتر حرف و نوشته ی خودم نبود ولی به هر حال.شاید یه وبلاگ بزنم بدون قید نظر که تکلیفشون معلوم باشه که نظرشون مهم نیست یا اونی که مهمه نیست واقعا اوضاع همه اینه یه چیزایی تو سرم میاد که دیوانم میکنه اگه بتونم بنویسمش بد از اب در نمیاد .

در ضمن هیچ خوشمان نیامد نام ناموس مارا در وبلاگت حک کردی ناسلامتی ما که از توابع اهالی محترم شمال نیستیم رگ داریم ااااااااااااااااااااااه

سپید دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.inkejormnist.blogfa.com/


همه معصومیت روز با اون دکلمه آخرش پرید.
اما حرف حقه

بلوط سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ http://baloot.blogsky.com/

سلام مهربون
روزهای خیلی پر فراز و نشیبی داری اون از دوستت اون از محل کارت و اون از حس درونیت که یه جورایی زغال زیر خاکستره
ولی طبیعت میگه یا با شرایط کنار بیا یا شرایط رو عوض کن اما باور کن سازش آزار دهنده است

موفق باشی
منتظر حضورت هستم

امی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ

سلم دوروغگو
من به توگفتم بیامنوببین انرژی بگیری تازشم کلی خندیدیم
بعدشم توگفتی خیلی باحال بود.فرداصبحم باهم میریم هم تاب بازی هم صبحونمونوتوهمون جا میخوریم ..

امی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

راستی من امی هستم دوست جون جونی سار
ایمیل دارم ولی اسمش ضایع است واسه همین نمینویسم

نرگس سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://morghe-hava.blogfa.com

علی الظاهر که.. بدک پیش نمیره ! اما تلخیاش هم گاهی می چسبه !
.. هوم.. متنت کامل بود.. فک کنم دیگه نیازی به اون شعر آخر نبود!

بلوط پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.baloot.blogsky.com

سلام مهربون
به روزم و در انتظار میزبانی مهربانی هایت
موفق و پایدار باشی

سپید جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ http://inkejormnist.blogfa.com/

ضد معصومیت که نیست، و آره سارا جان، کلی قشنگه آدم همچی آرزویی داشته باشه... فقط با اونی که لیاقتشو داشته باشه البته

س.ه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.eliapesar.persianblog.ir

خدا بزرگه -درست میشه اوضاع ان شالله

بلوط شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://www.baloot.blogsky.com

سلام مهربون

ای دل من گر چه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار......

پایدار باشید
در انتظار حضورتان می مانم

علی از اهواز جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام سارا جون . خبری ازت نیست.
راستی از آیات چه خبر. زینب چکار می کنه؟
بعضی وقت ها بهت فکر می کنم
جواب نظرم رو بده

وحید جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ http://www.dastkhatt.mihanblog.com

من بهت تبریک میگم تو تجربه ای رو داری که خیلی از مردا ندارن
زندگیه دیگه غیر قابل پیشبینیه
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد